- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۹
- بازدید: ۴۶۵۴
- شماره مطلب: ۲۷۹۷
-
چاپ
خلیفۀ شبگرد
مرغی اسیر در قفس درد، دیدهای
یا در بهار، شاخ گل زرد، دیدهای
خرما به دوش نخل مروّت به کوچهها
هر نیمه شب، خلیفۀ شبگرد دیدهای
چون برق میگذشت که نشناسدش کسی
پنهان گریزتر ز چنین فرد، دیدهای
در چاه میگریست ز غربت، امام و، وای
پیغمبری ز امّت خود طرد، دیدهای
در جنگها و، داد و ستد، مسند قضا
بر نَفْسِ خود امیر، چنین مرد، دیدهای
بیپشت بود جوشن او وقت کارزار
هرگز چنو شجاع، همآورد، دیدهای
با من بگو، به عمر بشر حاکمی چو او
عدلی ز روی عدل بنا کرد؟ دیدهای؟
یک کربلا حماسه و عرفان، حسین اوست
مردی چنان حسین، بپرورد، دیدهای
خفّاش، شهره است به خونخواری، ای عجب!
خفّاشتر ز «ملجم» نامرد، دیدهای
خاموش شد علی، چو «اِذَا الشَّمسُ کُوِّرَتْ»
خورشید بر مدار فلک، سرد، دیدهای؟
-
شب مضطرب
از دشت غــروب، های و هو میآید
شـب، مضطرب و پریش مو میآید
از مجلس ختم جان گداز خورشید
مهتاب، پریده رنگ و رو میآید
-
کنار علقمه
آن نخل به خون طپیده را، میبوسید
آن مشک ز هم دریده را میبوسید
خورشید، کنار علقمه خم شده بود
دستانِ ز تن بریده را میبوسید!
-
غنچۀ پژمرده
آن روز تمام عرشیان آزردند
ز آن قوم، که غنچۀ تو را پژمردند
قنداقۀ طفل تا نهادی بر خاک
تا پیش خدا فرشتگانش بردند
-
تسبیح خون
امشب دلم گرفته ز دنیای بیوفا
گریَمْ درون چاه شب از غیبت شما
بس برگهای زرد که در کوچههای درد
از شاخهها چکید و فرو مُرد، بیصدا
خلیفۀ شبگرد
مرغی اسیر در قفس درد، دیدهای
یا در بهار، شاخ گل زرد، دیدهای
خرما به دوش نخل مروّت به کوچهها
هر نیمه شب، خلیفۀ شبگرد دیدهای
چون برق میگذشت که نشناسدش کسی
پنهان گریزتر ز چنین فرد، دیدهای
در چاه میگریست ز غربت، امام و، وای
پیغمبری ز امّت خود طرد، دیدهای
در جنگها و، داد و ستد، مسند قضا
بر نَفْسِ خود امیر، چنین مرد، دیدهای
بیپشت بود جوشن او وقت کارزار
هرگز چنو شجاع، همآورد، دیدهای
با من بگو، به عمر بشر حاکمی چو او
عدلی ز روی عدل بنا کرد؟ دیدهای؟
یک کربلا حماسه و عرفان، حسین اوست
مردی چنان حسین، بپرورد، دیدهای
خفّاش، شهره است به خونخواری، ای عجب!
خفّاشتر ز «ملجم» نامرد، دیدهای
خاموش شد علی، چو «اِذَا الشَّمسُ کُوِّرَتْ»
خورشید بر مدار فلک، سرد، دیدهای؟