- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۸
- بازدید: ۵۶۰۰
- شماره مطلب: ۲۷۷۲
-
چاپ
مشخصات شعر
تیغ گلو
با تیغ گلو، به قلب لشگر زد و رفت
بر دوش پدر، ساغر کوثر زد و رفت
در لحظۀ پیروزیِ خون بر شمشیر
لبخند ظفر به خصم کافر زد و رفت
از همین شاعر
-
چشم دریازده
دستی که ز موج علقمه کام گرفت
افتاد جدا و دست حق نام گرفت
چشمی که ز عکس موج، دریازده بود
با تیر به خون تپید و آرام گرفت
-
غرق عطش
اوج عطش از لعل تو خوانده است فرات
ندز لب تو، اشک فشانده است فرات
زان روز که تصویر لب خشک تو دید
غرق عطشت هنوز مانده است فرات
-
دست قلم
در حُلّۀ خون، دیدۀ سقّای حسین،
شد زائر گردی ز کف پای حسین
دست قلمش به جوهر خون بنوشت
بشکسته خطی، به وصف بالای حسین
-
رگ مشک
تا از رگ مشک، باز شد جویی چند
لرزید دل اهل حرم بَند به بَند
همراه طنین ریزش آب به خاک
در خیمه، نوای «العطش» بود بلند
تیغ گلو
با تیغ گلو، به قلب لشگر زد و رفت
بر دوش پدر، ساغر کوثر زد و رفت
در لحظۀ پیروزیِ خون بر شمشیر
لبخند ظفر به خصم کافر زد و رفت
مطالب برتر سایت
اولین نظر را ارسال کنید
مطالب برتر سایت