- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۲
- بازدید: ۱۴۰۵
- شماره مطلب: ۲۶۹۷
-
چاپ
چارپارۀ چشمانش
آن سوی چشمهای خدا مردیست
مست حضور تشنۀ روییدن
میگیرد آسمان نگاه او
آدینهها بهانۀ باریدن
تقدیر جاودانۀ دریاهاست
در وسعت هزارۀ چشمانش
هفت آسمان دوباره برآشفت از
یک بیت چارپارۀ چشمانش
وا میشوند از هیجان درها
تا مست بوی پیرهنش باشند
خود را به هر دری زده، میافتند
تا پایبوس آمدنش باشند
در بین ازدحام ولی یک در
انگار سالهاست که میسوزد
تلفیق آب و آتش و فریاد است
صد خیمه کربلاست که میسوزد
دور از نگاه گرم شما آقا!
آیینهها همیشه سیهپوشند
بیزمزم سخاوت دستانت
لبهای تشنه آب نمینوشند
گم کرده کعبه سمت نمازش را
در حجمی از سکوت و پریشانی
ای مسجدالحرام نگاه تو
پایان بیقراری و حیرانی
باز آی ای مسیح هوادارت
ای سبزپوش مرد اهورایی
هر بار، لحظههای نماز من
قربان لحظهای که تو باز آیی
آدینه است و باز کسی پرسید
آن آشنای دور کجا مانده است
آدینه رفت و باز ابرمردی
آن سوی چشمهای خدا مانده است
-
آغاز میشد کربلا، یک کاروان غربت
تا مرد در انبوه شب پنهان قدم میزد
در کوچههای کوفه بوی نان قدم میزد
دریا پریشان میشد از اعجاز هر گامش
انگار هر آیینه در طوفان قدم میزد
-
غربت سقّا
دوباره سجده کرد آن خاک صحرایی که میگویند
به پای قامت تنها اهورایی که میگویند
و شست آن واژههای تشنه را تنهایی باران
به یاد غربت سقّای تنهایی که میگویند
-
زلال نگاه
خورشید، شب، نگاه تو را خواب دیده است
مهتاب روی ماه تو را خواب دیده است
شرمندۀ نگاه تو هفت آسمان شده است
پابند چشمهات زمین و زمان شده است
چارپارۀ چشمانش
آن سوی چشمهای خدا مردیست
مست حضور تشنۀ روییدن
میگیرد آسمان نگاه او
آدینهها بهانۀ باریدن
تقدیر جاودانۀ دریاهاست
در وسعت هزارۀ چشمانش
هفت آسمان دوباره برآشفت از
یک بیت چارپارۀ چشمانش
وا میشوند از هیجان درها
تا مست بوی پیرهنش باشند
خود را به هر دری زده، میافتند
تا پایبوس آمدنش باشند
در بین ازدحام ولی یک در
انگار سالهاست که میسوزد
تلفیق آب و آتش و فریاد است
صد خیمه کربلاست که میسوزد
دور از نگاه گرم شما آقا!
آیینهها همیشه سیهپوشند
بیزمزم سخاوت دستانت
لبهای تشنه آب نمینوشند
گم کرده کعبه سمت نمازش را
در حجمی از سکوت و پریشانی
ای مسجدالحرام نگاه تو
پایان بیقراری و حیرانی
باز آی ای مسیح هوادارت
ای سبزپوش مرد اهورایی
هر بار، لحظههای نماز من
قربان لحظهای که تو باز آیی
آدینه است و باز کسی پرسید
آن آشنای دور کجا مانده است
آدینه رفت و باز ابرمردی
آن سوی چشمهای خدا مانده است