مشخصات شعر

خون عشق

جلوه می‌کرد در دلش که بنوش، کف دستی ولی نخورد از آب

آب را ریخت، آبرو داشت، باخت جان را به عشق و بُرد از آب

 

مرد لب تشنه دل به دریا زد، آب از دیدن عطش جا زد

بغض در بغض آرزوی لبش، چه گلوها که می‌فشرد از آب

 

خسته از خون و خنجر و خاره، مرد در جنگ نفس امّاره

و مِنَ الماء کُلُّ شَیءٍ حَی، تشنه جنگید و تشنه مُرد از آب

 

مثل تسبیح پاره دانه اشک، می‌چکید از نگاه خستۀ مشک

با نگاهی که دانه دانه عطش، هر نفس آه می‌شمرد از آب

 

پس چه شد سنّت مسلمانی، آب در وقت ذبح قربانی؟

تشنگی باز هم در این میدان جان سالم به در نبرد از آب

 

کِی اثر می‌کند به سنگ دلش، آنکه با کین سرشته آب و گِلش؟

دل سنگ و هزار قطرۀ اشک، آب حتی تکان نخورد از آب

 

این طرف کودکی گلویش را ... آن طرف‌تر ولی عمویش را ...

خون عشق است و رنگ و بویش را، نتوان تا ابد سترد از آب

 

خون عشق

جلوه می‌کرد در دلش که بنوش، کف دستی ولی نخورد از آب

آب را ریخت، آبرو داشت، باخت جان را به عشق و بُرد از آب

 

مرد لب تشنه دل به دریا زد، آب از دیدن عطش جا زد

بغض در بغض آرزوی لبش، چه گلوها که می‌فشرد از آب

 

خسته از خون و خنجر و خاره، مرد در جنگ نفس امّاره

و مِنَ الماء کُلُّ شَیءٍ حَی، تشنه جنگید و تشنه مُرد از آب

 

مثل تسبیح پاره دانه اشک، می‌چکید از نگاه خستۀ مشک

با نگاهی که دانه دانه عطش، هر نفس آه می‌شمرد از آب

 

پس چه شد سنّت مسلمانی، آب در وقت ذبح قربانی؟

تشنگی باز هم در این میدان جان سالم به در نبرد از آب

 

کِی اثر می‌کند به سنگ دلش، آنکه با کین سرشته آب و گِلش؟

دل سنگ و هزار قطرۀ اشک، آب حتی تکان نخورد از آب

 

این طرف کودکی گلویش را ... آن طرف‌تر ولی عمویش را ...

خون عشق است و رنگ و بویش را، نتوان تا ابد سترد از آب

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×