- تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۰۸/۲۳
- بازدید: ۱۰۶۹۱
- شماره مطلب: ۲۵۳
-
چاپ
شام غریبان؛ بماند بقیه اش
کوتاه کن کلام... بماند بقیّهاش
مرده است احترام... بماند بقیّهاش
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام... بماند بقیّهاش
هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام... بماند بقیّهاش
شمشیرها تمام شد و نیزهها تمام
شد سنگها تمام... بماند بقیّهاش
گویا هنوز باور زینب نمیشود
بر سینۀ امام...؟ بماند بقیّهاش
پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام... بماند بقیّهاش
راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام....بماند بقیّهاش
رو کرد در مدینه که یا ایّها الرّسول
یافاطمه! سلام... بماند بقیّهاش
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدّوام... بماند بقیّهاش
سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پیکر امام بماند بقیّهاش
بر خاک خفتهای و مرا میبرد عدو
من میروم به شام... بماند بقیّهاش
دلواپسم برای سرت روی نیزهها
از سنگ پشت بام... بماند بقیّهاش
دلواپسی برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام... بماند بقیّهاش
حالا قرار هست کجاها رود سرش؟
از کوفه تا به شام... بماند بقیّهاش
تنها اشارهای کنم و رد شوم از آن
از روی پشت بام ... بماند بقیّهاش
قصّه به "سر" رسید و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام... بماند بقیّهاش
-
سر خورشید شده گرمی دکان تنور
چه شبی میگذرد در دل پنهان تنور
سر خورشید شده گرمی دکان تنور
این چه نوری است؟ تنور از نفسش روشن شد
این چه داغی است که آتش زده بر جان تنور؟
-
افتاده
روی نی موی تو در باد، رها افتاده
در فضا رایحهای روحفزا افتاده
سر تو میرود و پیکر تو میماند
از هم آیات وجود تو جدا افتاده
-
مهمان تنور
چه شبی میگذرد در دل پنهان تنور
سر خورشید شده گرمی دکّان تنور
دیشبی را شه دین در حرمش مهمان بود
امشب ای وای، سر او شده مهمان تنور
-
سرت کو؟
سرت کو سرت کو که سامان بگیرم
سرت کو سرت کو به دامان بگیرم
سراغ سرت را من از آسمان و
سراغ تنت از بیابان بگیرم
شام غریبان؛ بماند بقیه اش
کوتاه کن کلام... بماند بقیّهاش
مرده است احترام... بماند بقیّهاش
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام... بماند بقیّهاش
هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام... بماند بقیّهاش
شمشیرها تمام شد و نیزهها تمام
شد سنگها تمام... بماند بقیّهاش
گویا هنوز باور زینب نمیشود
بر سینۀ امام...؟ بماند بقیّهاش
پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام... بماند بقیّهاش
راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام....بماند بقیّهاش
رو کرد در مدینه که یا ایّها الرّسول
یافاطمه! سلام... بماند بقیّهاش
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدّوام... بماند بقیّهاش
سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پیکر امام بماند بقیّهاش
بر خاک خفتهای و مرا میبرد عدو
من میروم به شام... بماند بقیّهاش
دلواپسم برای سرت روی نیزهها
از سنگ پشت بام... بماند بقیّهاش
دلواپسی برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام... بماند بقیّهاش
حالا قرار هست کجاها رود سرش؟
از کوفه تا به شام... بماند بقیّهاش
تنها اشارهای کنم و رد شوم از آن
از روی پشت بام ... بماند بقیّهاش
قصّه به "سر" رسید و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام... بماند بقیّهاش
این شعر نیز همانند شعر « چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را » از صاحب شعر واقعا یک اثر بی بدیل است.
فوق العاده بود . ماشالله
سلام آقای رسولی قبلا معرفت جزیی از مرام و مردانگی بود این شعر سروده همسر بنده است
سلام اگر کتاب یا مستندی درباره انتساب شعر به همسرتان در اختیار دارید ارائه دهید تا اصلاح کنیم. تحریریه سایت این شعر را قرار داده است و آقای رسولی در این کار نقشی نداشتند.