- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۰۹
- بازدید: ۱۷۵۹
- شماره مطلب: ۲۴۶۸
-
چاپ
قاتلم خنده به لب دارد و انداخت مرا
باز از گریۀ من چشم شب تار گریست
چشم مهتاب به حالِ منِ بیدار گریست
تا که از سینۀ خود آه کشیدم آرام
دل سنگ آب شد و آب شرر بار گریست
پارههای جگرم از لب سرخم تا ریخت
جگر طشت از این روضۀ دشوار گریست
قاتلم خنده به لب دارد و انداخت مرا
یاد روزی که طبیب از غمِ بیمار گریست
یادِ آن روز که جای همۀ مردم شهر
یک یهودی به غریبیِ پدر زار گریست
یادِ آن روز که آتش نفسم بند آورد
یاد آن روز که دل در غمِ دلدار گریست
چقدر سخت گذشت است به مردی که به خاک
پیش چشم همه در حلقۀ انظار گریست
دید آتش که کسی نیست بگوید بر ما
شعله زد بر در و در سوخت و تبدار گریست
در آتش زده بود و گل یاس و مادر
آنچنان خورد به دیوار که دیوار گریست
مثل چشمانِ من و چشم حسین و زینب
میخ بر سر زد و خون ریخت و خونبار گریست
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
قاتلم خنده به لب دارد و انداخت مرا
باز از گریۀ من چشم شب تار گریست
چشم مهتاب به حالِ منِ بیدار گریست
تا که از سینۀ خود آه کشیدم آرام
دل سنگ آب شد و آب شرر بار گریست
پارههای جگرم از لب سرخم تا ریخت
جگر طشت از این روضۀ دشوار گریست
قاتلم خنده به لب دارد و انداخت مرا
یاد روزی که طبیب از غمِ بیمار گریست
یادِ آن روز که جای همۀ مردم شهر
یک یهودی به غریبیِ پدر زار گریست
یادِ آن روز که آتش نفسم بند آورد
یاد آن روز که دل در غمِ دلدار گریست
چقدر سخت گذشت است به مردی که به خاک
پیش چشم همه در حلقۀ انظار گریست
دید آتش که کسی نیست بگوید بر ما
شعله زد بر در و در سوخت و تبدار گریست
در آتش زده بود و گل یاس و مادر
آنچنان خورد به دیوار که دیوار گریست
مثل چشمانِ من و چشم حسین و زینب
میخ بر سر زد و خون ریخت و خونبار گریست