- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۰۱
- بازدید: ۲۱۸۳
- شماره مطلب: ۲۴۴۲
-
چاپ
عطش در چشم دریا
در آن ساعت که عالم شرمگین بود
لبت سوزان و جانت آتشین بود
خروشان میزدی تن را به ساحل
چنان امواج دریا سهمگین بود،
که فریاد از گلوها بر نمیخاست
و دشمن در سکوتی خشمگین بود
تو میرفتی و دلها از پی تو
عطش در چشم دریا در کمین بود
...
صدای کودکان در باد پیچید
و رنگ آسمان خاکسترین بود
به ناگه از خروش افتاد دریا
تنی بی دست، تنها روی زین بود
زمین سیراب شد از دستهایت
که گویا تشنه تر از تو، زمین بود...
عطش در چشم دریا
در آن ساعت که عالم شرمگین بود
لبت سوزان و جانت آتشین بود
خروشان میزدی تن را به ساحل
چنان امواج دریا سهمگین بود،
که فریاد از گلوها بر نمیخاست
و دشمن در سکوتی خشمگین بود
تو میرفتی و دلها از پی تو
عطش در چشم دریا در کمین بود
...
صدای کودکان در باد پیچید
و رنگ آسمان خاکسترین بود
به ناگه از خروش افتاد دریا
تنی بی دست، تنها روی زین بود
زمین سیراب شد از دستهایت
که گویا تشنه تر از تو، زمین بود...