- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۹
- بازدید: ۱۴۵۱
- شماره مطلب: ۲۴۲۳
-
چاپ
خطابۀ امام حسین در روز عاشورا
مطرب ای مجموعۀ فصل الخطاب
باغ وحدت را، لب لعل تو آب
ای نوایت داده با قدسی نفس
مرغ جان را، جای در خاکی قفس
گوش خاصان، مستمع بر ساز تو
جان پاکان، گوش بر آواز تو
عارفان حق شنو را، چون سروش
نغمۀ وحدت، رسانیده بگوش
ای زده با آن نوای دلپسند
همچونی مان، آتش اندر بندبند
جان برقص از نالۀ شبهای توست
نیشکر ریزیش، از آن لبهای توست
پردهای با بهترین قانون بزن
آتش اندرسینه چون کانون بزن
تا به کی آخر نشابوری نوا
راست کن در نی، نوای نینوا
تا که، جان دیگر نوائی سر کند
نایی طبعم نوائی سر کند
سازد آگه مستمع راز آن نوا
از نوای شه به دشت نینوا
آن زمان کان شاه بر جای ایستاد
با نوای خطبه بر نی تکیه داد
پر نمود آفاق راز آوای حق
شد نوای حق بلند از نای حق
گفتشان کای دشمنان خانگی
آشنایم من، چرا بیگانگی
گوش بر آن نغمۀ موزون کنید
پنبه را از گوش خود بیرون کنید
کی رسد بی آشنایی با سروش
این نوای آشنائی تان بگوش
گوش میخواهد ندای آشنا
آشنا داند صدای آشنا
نوشتانم من، شما ترسان زنیش
خویشتانم من، شما غافل ز خویش
من خدا چهرم، شما ابلیس چهر
من همه مهرم، شما غافل ز مهر
رحمت من در مثل همچون هماست
سایهاش گسترده بر فرق شماست
چون کنم چون؟ نفس کافرمایهتان
میکند محروم از این سایهتان
غیرکافر کس زمن محروم نیست
از هما محروم غیر از بوم نیست
موش کورید و من آن تابنده نور
خویش را از نور کردستید، دور
من همه حق و شما باطل همه
از تجلی من شده، عاطل همه
من خداوند و شما شیطان پرست
من ز رحمان و شما زابلیس، هست
آنچه فرمود او به آن قوم از صواب
غیر تیر از هیچ سو نامد جواب
تیغها بر قتل او شد آخته
نیزهها بر قصد او افراخته
-
صاحب همّت
نیست صاحبهمّتی در نشأتین
همقدم عبّاس را، بعد از حسین
در هواداریّ آن شاه الست
جمله را یک دست بود، او را دو دست
-
اسرار حق
اکبر آمد با رخ افروخته
خرمن آزادگان را سوخته
ماه رویش کرده از غیرت، عرق
همچو شبنم، صبحدم بر گلورق
-
صورت و معنی
«دُرّهالتّاج» گرامیگوهران
آن سبک، در وزن و در قیمت، گران«اَرفعُ المِقدار مِن کُلََّ الرّفیع»
«الشّفیعِ بن الشّفیعِ بن الشّفیع» -
محرم اسرار
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
بازگویم، آن شه دنیا و دین
سرور و سرحلقۀ اهل یقین
خطابۀ امام حسین در روز عاشورا
مطرب ای مجموعۀ فصل الخطاب
باغ وحدت را، لب لعل تو آب
ای نوایت داده با قدسی نفس
مرغ جان را، جای در خاکی قفس
گوش خاصان، مستمع بر ساز تو
جان پاکان، گوش بر آواز تو
عارفان حق شنو را، چون سروش
نغمۀ وحدت، رسانیده بگوش
ای زده با آن نوای دلپسند
همچونی مان، آتش اندر بندبند
جان برقص از نالۀ شبهای توست
نیشکر ریزیش، از آن لبهای توست
پردهای با بهترین قانون بزن
آتش اندرسینه چون کانون بزن
تا به کی آخر نشابوری نوا
راست کن در نی، نوای نینوا
تا که، جان دیگر نوائی سر کند
نایی طبعم نوائی سر کند
سازد آگه مستمع راز آن نوا
از نوای شه به دشت نینوا
آن زمان کان شاه بر جای ایستاد
با نوای خطبه بر نی تکیه داد
پر نمود آفاق راز آوای حق
شد نوای حق بلند از نای حق
گفتشان کای دشمنان خانگی
آشنایم من، چرا بیگانگی
گوش بر آن نغمۀ موزون کنید
پنبه را از گوش خود بیرون کنید
کی رسد بی آشنایی با سروش
این نوای آشنائی تان بگوش
گوش میخواهد ندای آشنا
آشنا داند صدای آشنا
نوشتانم من، شما ترسان زنیش
خویشتانم من، شما غافل ز خویش
من خدا چهرم، شما ابلیس چهر
من همه مهرم، شما غافل ز مهر
رحمت من در مثل همچون هماست
سایهاش گسترده بر فرق شماست
چون کنم چون؟ نفس کافرمایهتان
میکند محروم از این سایهتان
غیرکافر کس زمن محروم نیست
از هما محروم غیر از بوم نیست
موش کورید و من آن تابنده نور
خویش را از نور کردستید، دور
من همه حق و شما باطل همه
از تجلی من شده، عاطل همه
من خداوند و شما شیطان پرست
من ز رحمان و شما زابلیس، هست
آنچه فرمود او به آن قوم از صواب
غیر تیر از هیچ سو نامد جواب
تیغها بر قتل او شد آخته
نیزهها بر قصد او افراخته