- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۹
- بازدید: ۱۳۷۳
- شماره مطلب: ۲۴۱۹
-
چاپ
تجلی جمال امام حسین(ع) در آینۀ حضرت زینب (س)
قابل اسرار دید آن سینه را
مستعد جلوه، آن آیینه را
ملک هستی منهدم یکباره کرد پر
دهی پندار او را پاره کرد
معنی اندر لوح صورت، نقش بست آنچه از جان خاست اندردل نشست
خیمه زد در ملک جانش شاه غیب شسته شد زآب یقینش زنگ ریب
معنی خود را بچشم خویش دید صورت آینده راه از پیش دید
آفتابی کرد در زینب ظهور ذرهیی ز آن، آتش وادی طور
شد عیان در طور جانش رایتی خرموسی صعقا، ز آن آیتی
عین زینب دید زینب را بعین بلکه با عین حسین عین حسین
طلعت جان را به چشم جسم دید در سراپای مسمی اسم دید
غیب بین گردید با چشم شهود خواند بر لوح وفا، نقش عهود
دید تابی در خود و بیتاب شد دیدهی خورشید بین پرآب شد
صورت حالش پریشانی گرفت دست بیتابی به پیشانی گرفت
خواست تا بر خرمن جنس زنان آتش اندازد «انا الاعلی» زنان
دید شه لب را بدندان میگزد کز تو اینجا پردهداری میسزد
زخ زبیتابی، نمیتابی چرا؟ در حضور دوست، بیتابی چرا؟
کرد خودداری ولی تابش نبود ظرفیت در خورد آن آبش نبود
از تجلیهای آن سرو سهی خواست تا زینب کند قالب تهی
سایهسان بر پای آن پاک اوفتاد صیحه زن غش کرد و بر خاک اوفتاد
از رکاب ای شهسوار حقپرست پای خالی کن که زینب شد ز دست
شد پیاده، بر زمین زانو نهاد بر سر زانو سر بانو نهاد
پس در آغوشش نشانید و نشست دست بر دل زد، دل آوردش بدست
گفتگو کردند با هم متصل این به آن و آن به این، از راه دل
دیگر اینجا گفتگو را راه نیست پرده افکند و کس را راه نیست
-
صاحب همّت
نیست صاحبهمّتی در نشأتین
همقدم عبّاس را، بعد از حسین
در هواداریّ آن شاه الست
جمله را یک دست بود، او را دو دست
-
اسرار حق
اکبر آمد با رخ افروخته
خرمن آزادگان را سوخته
ماه رویش کرده از غیرت، عرق
همچو شبنم، صبحدم بر گلورق
-
صورت و معنی
«دُرّهالتّاج» گرامیگوهران
آن سبک، در وزن و در قیمت، گران«اَرفعُ المِقدار مِن کُلََّ الرّفیع»
«الشّفیعِ بن الشّفیعِ بن الشّفیع» -
محرم اسرار
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
بازگویم، آن شه دنیا و دین
سرور و سرحلقۀ اهل یقین
تجلی جمال امام حسین(ع) در آینۀ حضرت زینب (س)
قابل اسرار دید آن سینه را
مستعد جلوه، آن آیینه را
ملک هستی منهدم یکباره کرد پر
دهی پندار او را پاره کرد
معنی اندر لوح صورت، نقش بست آنچه از جان خاست اندردل نشست
خیمه زد در ملک جانش شاه غیب شسته شد زآب یقینش زنگ ریب
معنی خود را بچشم خویش دید صورت آینده راه از پیش دید
آفتابی کرد در زینب ظهور ذرهیی ز آن، آتش وادی طور
شد عیان در طور جانش رایتی خرموسی صعقا، ز آن آیتی
عین زینب دید زینب را بعین بلکه با عین حسین عین حسین
طلعت جان را به چشم جسم دید در سراپای مسمی اسم دید
غیب بین گردید با چشم شهود خواند بر لوح وفا، نقش عهود
دید تابی در خود و بیتاب شد دیدهی خورشید بین پرآب شد
صورت حالش پریشانی گرفت دست بیتابی به پیشانی گرفت
خواست تا بر خرمن جنس زنان آتش اندازد «انا الاعلی» زنان
دید شه لب را بدندان میگزد کز تو اینجا پردهداری میسزد
زخ زبیتابی، نمیتابی چرا؟ در حضور دوست، بیتابی چرا؟
کرد خودداری ولی تابش نبود ظرفیت در خورد آن آبش نبود
از تجلیهای آن سرو سهی خواست تا زینب کند قالب تهی
سایهسان بر پای آن پاک اوفتاد صیحه زن غش کرد و بر خاک اوفتاد
از رکاب ای شهسوار حقپرست پای خالی کن که زینب شد ز دست
شد پیاده، بر زمین زانو نهاد بر سر زانو سر بانو نهاد
پس در آغوشش نشانید و نشست دست بر دل زد، دل آوردش بدست
گفتگو کردند با هم متصل این به آن و آن به این، از راه دل
دیگر اینجا گفتگو را راه نیست پرده افکند و کس را راه نیست