- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۱/۰۱
- بازدید: ۳۰۱۷
- شماره مطلب: ۲۳۳۵
-
چاپ
مثل تیغۀ عَلَم
تا به دستیاری تو عشق را برفراز آسمان علم کند
ناگزیر بود دست خویش را در حوالی زمین قلم کند
دید، آب و نیزه، نقشه میکشند، مثل آتش از میانشان گذشت
تا حصار فتنۀ فرات را با لبان تشنه متهم کند
جاری شریعه میگذشت و ماه، مشک را پرآب کرد و بازگشت
شرم کرد با ترنّم فرات، از فراز تشنگیش کم کند
«ماه بود و مشک» در حصار گرگ یک سوار و یک تهاجم بزرگ
مانده زخم واپسین که چشم او، داستان دیگری رقم کند
***
کای امام تشنه لب ببخش تو، ایستادهای و او نشسته است
کاش میشد این سوار غرق خون بی دودست تکیه، قد علم کند
شاید آرزوی دیگری نداشت، غیر از اینکه مثل تیغۀ عَلَم
قامت هزار زخم خویش را پیش پای حضرت تو خم کند
-
سینهسرخان
باز شط تفتید و آب آتش گرفت
روح باغ از اضطراب آتش گرفت
باز چشم ارغوان آلوده است
شهد گل با شوکران آلوده است
-
سیمرغ روز واقعه
از حجّ خانهای که بهجز بام و در نبود
تا حجّ عشق، یک شریان بیشتر نبود
وقتی که آسمان تف هل من معین گرفت
انگار در زمین خدا یک نفر نبود
-
گل سرخ
گرچه صد غائله آب است و زمین تا شمشیر
عطشم را ننشانید، مگر با شمشیر
میروم، تا تب خیزابی خون راهی نیست
بلکه آوردم از آن معرکه سر با شمشیر
مثل تیغۀ عَلَم
تا به دستیاری تو عشق را برفراز آسمان علم کند
ناگزیر بود دست خویش را در حوالی زمین قلم کند
دید، آب و نیزه، نقشه میکشند، مثل آتش از میانشان گذشت
تا حصار فتنۀ فرات را با لبان تشنه متهم کند
جاری شریعه میگذشت و ماه، مشک را پرآب کرد و بازگشت
شرم کرد با ترنّم فرات، از فراز تشنگیش کم کند
«ماه بود و مشک» در حصار گرگ یک سوار و یک تهاجم بزرگ
مانده زخم واپسین که چشم او، داستان دیگری رقم کند
***
کای امام تشنه لب ببخش تو، ایستادهای و او نشسته است
کاش میشد این سوار غرق خون بی دودست تکیه، قد علم کند
شاید آرزوی دیگری نداشت، غیر از اینکه مثل تیغۀ عَلَم
قامت هزار زخم خویش را پیش پای حضرت تو خم کند
سلام بر عباس علمدار