- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۱/۰۴
- بازدید: ۳۴۷۲۰
- شماره مطلب: ۲۳۰۱
-
چاپ
کربلا تو بگو
از عمق درد، غریبانه، کربلا تو بگو
هر آنچه دیدهای آری به چشمها تو بگو
بگو که خاک تو، آکنده از خدا شده است
بگو که وسعت یک قرن در تو جا شده است
بگو بزرگترینها چه ساده میمیرند
و نخلها، همهشان ایستاده میمیرند
به کربلاست که مردانِ مرد در تبوتاب
در اوجی از عطش، امّا، تمامشان سیراب
به کربلاست که غوغا، سکوت میخواند
و بی دو دست، عزیزی، قنوت میخواند
به کربلاست، که نخل ایستاده میمیرد
به کربلاست، که یک مرد، ساده میمیرد
چقدر مثل قیامت عظیمی عاشورا
عظیم نه، که صدایِ قیامتی به خدا!
بکوب بر سرِ دوشم، بکوب ای زنجیر
بزن به روی سرم، دستهای دامنگیر!
نشسته است به کنجی، عزا گرفته دلم
عزا نه، بلکه غمی از خدا گرفته دلم
بهانهایست محرّم، که سخت مینالم
چنین به حال دل تیرهبخت مینالم
اگرچه کرب و بلا، حزنآور است و غمین
به حال خویش بگریید مردمان زمین
کربلا تو بگو
از عمق درد، غریبانه، کربلا تو بگو
هر آنچه دیدهای آری به چشمها تو بگو
بگو که خاک تو، آکنده از خدا شده است
بگو که وسعت یک قرن در تو جا شده است
بگو بزرگترینها چه ساده میمیرند
و نخلها، همهشان ایستاده میمیرند
به کربلاست که مردانِ مرد در تبوتاب
در اوجی از عطش، امّا، تمامشان سیراب
به کربلاست که غوغا، سکوت میخواند
و بی دو دست، عزیزی، قنوت میخواند
به کربلاست، که نخل ایستاده میمیرد
به کربلاست، که یک مرد، ساده میمیرد
چقدر مثل قیامت عظیمی عاشورا
عظیم نه، که صدایِ قیامتی به خدا!
بکوب بر سرِ دوشم، بکوب ای زنجیر
بزن به روی سرم، دستهای دامنگیر!
نشسته است به کنجی، عزا گرفته دلم
عزا نه، بلکه غمی از خدا گرفته دلم
بهانهایست محرّم، که سخت مینالم
چنین به حال دل تیرهبخت مینالم
اگرچه کرب و بلا، حزنآور است و غمین
به حال خویش بگریید مردمان زمین