- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۶
- بازدید: ۱۵۶۶
- شماره مطلب: ۲۲۴۲
-
چاپ
تا تکه تکه ریخت به روی غزل دلش
از زادگاه سبز ملائک دمیده بود، وقتیکه رنگ از رخ دنیا پریده بود
وقتش رسیده بود که زیبا شود زمین، یک قطره نور از دل کوثر چکیده بود
کم کم رسید نیمهای از هل اَتی به او، بارید نور کوثر و شمس و ضحی به او
بخشید حسن خلق خودش را خدا به او، در دستهاش طرح سخاوت کشیده بود
تنهاترین ستارۀ شبهای آسمان، جا ماند بین دستهای از کفر باوران
آیا کسی میان شما در تمام عمر! یک مرد، بین این همه نامرد دیده بود؟
بوی فریب تا در و دیوار رفته بود، تا چشمهای خیرۀ خونبار رفته بود
تا تار و پود سینۀ سردار رفته بود، با کولهبار درد به اینجا رسیده بود
تا چشم کار میکند اینجا خیانت است، حتی فضای خانه پر از بوی غربت است
دیری است چشم ماه، پر از اشک حسرت است، از لحظهای که زهر، لبش را چشیده بود
انگار پاره پاره شده از ازل، دلش، هی تکه تکه ریخت به روی غزل، دلش
تا شد به طشت سرخ پر از خون بدل، دلش، اینجای شعر باد غریبی وزیده بود
راحت بخواب از غم این دشنه تیزها، از سرزمین همهمهها و ستیزها
این تیرهای تشنه تو را بوسه میزدند، دنیا میان قلب کمانها تپیده بود
با دوریات چگونه مدارا کند زمین؟ بغضی گلوی سرد قلم را فشرده است
یک شب بقیع در غم و ناباوری تو را، از شانههای خستۀ خورشید چیده بود
-
خون خروشان
آشفته و تبدار و برافروختهاند
در آتش اشتیاق تو سوختهاند
امروز فرشتهها به گنجینۀ عرش
از خون خروشان تو اندوختهاند
-
جزیرۀ خون
آشفتگی از نگاه مجنون پیداست
از آتش گونههای گلگون پیداست
از دورترین نقطه به او خیره شوید
مانند جزیرهای که در خون پیداست
-
پرواز به آزادگیات میبالد
دریای دلت راهی ساحلها شد
دست تو کلید حل مشکلها شد
پرواز به آزادگیات میبالد
عشقت سند سلامت دلها شد
-
کتاب عاشورا
یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند
برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند
میخواست خدا کتاب عاشورا را
با دست به خون نشسته شیرازه کند
تا تکه تکه ریخت به روی غزل دلش
از زادگاه سبز ملائک دمیده بود، وقتیکه رنگ از رخ دنیا پریده بود
وقتش رسیده بود که زیبا شود زمین، یک قطره نور از دل کوثر چکیده بود
کم کم رسید نیمهای از هل اَتی به او، بارید نور کوثر و شمس و ضحی به او
بخشید حسن خلق خودش را خدا به او، در دستهاش طرح سخاوت کشیده بود
تنهاترین ستارۀ شبهای آسمان، جا ماند بین دستهای از کفر باوران
آیا کسی میان شما در تمام عمر! یک مرد، بین این همه نامرد دیده بود؟
بوی فریب تا در و دیوار رفته بود، تا چشمهای خیرۀ خونبار رفته بود
تا تار و پود سینۀ سردار رفته بود، با کولهبار درد به اینجا رسیده بود
تا چشم کار میکند اینجا خیانت است، حتی فضای خانه پر از بوی غربت است
دیری است چشم ماه، پر از اشک حسرت است، از لحظهای که زهر، لبش را چشیده بود
انگار پاره پاره شده از ازل، دلش، هی تکه تکه ریخت به روی غزل، دلش
تا شد به طشت سرخ پر از خون بدل، دلش، اینجای شعر باد غریبی وزیده بود
راحت بخواب از غم این دشنه تیزها، از سرزمین همهمهها و ستیزها
این تیرهای تشنه تو را بوسه میزدند، دنیا میان قلب کمانها تپیده بود
با دوریات چگونه مدارا کند زمین؟ بغضی گلوی سرد قلم را فشرده است
یک شب بقیع در غم و ناباوری تو را، از شانههای خستۀ خورشید چیده بود