- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۵
- بازدید: ۱۶۶۴
- شماره مطلب: ۲۲۳۱
-
چاپ
اشک هاجر
بر ابرهای حادثه همواره میرفت
بغض گلوگیری که سمت جاده میرفت
تا چکه چکه از عطش شد دامن آب
از دشت تا هر ناکجا آواره میرفت
«ذبح عظیمش» از نیایشهای لیلا
با اشکهای هاجر، آهِ خیس ساره میرفت
بوی خدا پیچید در تنها بیسر
بر روی نیزه آیههای پاره میرفت
ماهی که بر پیشانی شب میدرخشید
ایوای من آماج سنگ خاره میرفت
یک قافله دل، سرو، دنیایی شقایق
بر شانههای خستۀ گهواره میرفت
...
با جادههای حادثه همواره میرفت ...
اشک هاجر
بر ابرهای حادثه همواره میرفت
بغض گلوگیری که سمت جاده میرفت
تا چکه چکه از عطش شد دامن آب
از دشت تا هر ناکجا آواره میرفت
«ذبح عظیمش» از نیایشهای لیلا
با اشکهای هاجر، آهِ خیس ساره میرفت
بوی خدا پیچید در تنها بیسر
بر روی نیزه آیههای پاره میرفت
ماهی که بر پیشانی شب میدرخشید
ایوای من آماج سنگ خاره میرفت
یک قافله دل، سرو، دنیایی شقایق
بر شانههای خستۀ گهواره میرفت
...
با جادههای حادثه همواره میرفت ...