- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۵
- بازدید: ۱۰۱۸
- شماره مطلب: ۲۲۱۴
-
چاپ
انگشتر بنیآدم
حالا نگین حلقۀ خاتم تویی تو
انگشتر سبز بنیآدم تویی تو
در اعتقادات عجیب آب و شمشیر
مردی اگر باشد در این عالم تویی تو
در گردباد تیغهای تشنۀ خون
کوه بلند و صخرۀ محکم تویی تو
روح فرات و دجله و باران و دریا
فرزند کوثر، علقمه، زمزم تویی تو
دستی بزن بر موجهای خسته زیرا
زخم عمیق آب را مرهم تویی تو
دستی بجنبان مشک بارانی بیاور
آخر لبان خیمه را شبنم تویی تو
بیدست افتادی به روی خاک و دیدم
راز بزرگ سجده بر آدم تویی تو
ای منتهای عشق و پاکی گر که روزی
فرزند دیگر آورد مریم، تویی تو
-
غزلهای فرات
باز هم کوچه و یک لشگرِ بی عمامه
باز افتاده وسط، حیدرِ بی عمامه
دود از یک طرف و هلهله از سمت دگر
کوچه لبریز شد از یک سرِ بی عمامه
-
سورۀ لب تشنه
داری هوای هیئتمان میکنی حسین
لبریز از فضیلتمان میکنی حسین
داری به سمت هیئتمان گام میزنی
دل آشنای غربتمان میکنی حسین -
دل خوشبو
دست بر سینه فرود آمد و دم خوشبو شد
اشک از چشم برون آمد و غم خوشبو شد
نوحههای دودمه تاب ز هیئت بردند
غم که روی جگرم ریخت، دلم خوشبو شد -
عطر یاس سرخ
بوی سیب سرخ دارد میوزد در کربلا
خاک هم از آسمان دل میبرد در کربلا
یک نفر که جای دستش بال در آورده است
بیخود از خود دور گنبد میپرد در کربلا
انگشتر بنیآدم
حالا نگین حلقۀ خاتم تویی تو
انگشتر سبز بنیآدم تویی تو
در اعتقادات عجیب آب و شمشیر
مردی اگر باشد در این عالم تویی تو
در گردباد تیغهای تشنۀ خون
کوه بلند و صخرۀ محکم تویی تو
روح فرات و دجله و باران و دریا
فرزند کوثر، علقمه، زمزم تویی تو
دستی بزن بر موجهای خسته زیرا
زخم عمیق آب را مرهم تویی تو
دستی بجنبان مشک بارانی بیاور
آخر لبان خیمه را شبنم تویی تو
بیدست افتادی به روی خاک و دیدم
راز بزرگ سجده بر آدم تویی تو
ای منتهای عشق و پاکی گر که روزی
فرزند دیگر آورد مریم، تویی تو