- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۲۰
- بازدید: ۴۸۰
- شماره مطلب: ۲۲۰۱
-
چاپ
آغوش بیاور
بگذار نسیمی بوزد عطر تنت را
بالا بزند گوشهای از پیرهنت را
بگذار که در ظهر تماشایی این دشت
آفاق ببیند هیجان بدنت را
در حالتی از گریه و از خنده پریدی
این خاک به شعر آمده پر ریختنت را
هر چند از این خانه شکستند چراغی
با تیغ نبستند شعور دهنت را
مادر به دلش آمده بعد از رجزی تند
تکرار کنم منظرۀ سوختنت را
مثل تو شوم، دست بگیرم شرفت را
با خون و خدا و خطر آمیختنت را
در همهمۀ خون و صدا حال عجیبی است
انگار کسی برده حواس سخنت را ...
یک دست رها آمده، آغوش بیاور
تا جای دهی پارهای از خویشتنت را
آغوش بیاور
بگذار نسیمی بوزد عطر تنت را
بالا بزند گوشهای از پیرهنت را
بگذار که در ظهر تماشایی این دشت
آفاق ببیند هیجان بدنت را
در حالتی از گریه و از خنده پریدی
این خاک به شعر آمده پر ریختنت را
هر چند از این خانه شکستند چراغی
با تیغ نبستند شعور دهنت را
مادر به دلش آمده بعد از رجزی تند
تکرار کنم منظرۀ سوختنت را
مثل تو شوم، دست بگیرم شرفت را
با خون و خدا و خطر آمیختنت را
در همهمۀ خون و صدا حال عجیبی است
انگار کسی برده حواس سخنت را ...
یک دست رها آمده، آغوش بیاور
تا جای دهی پارهای از خویشتنت را