- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۵
- بازدید: ۳۱۷۸
- شماره مطلب: ۲۱۹۶
-
چاپ
ظلمت کوفه
نسیم بود که میرفت تا رها برود
به سمت مقصد هموار ناکجا برود
نسیم بود که از کوچههای شهری لال
بلند شد که به دنبال آن صدا برود
میان راه نگاهش به کوچهای افتاد
و پلک زد که بیاید غریبه تا برود
نقابها پس دیوارها به هم خیره
کجاست خانۀ تو؟ مرد پس کجا برود؟
غریبه منتظر یک نگاه یک همراه
و ماه رد شد تا پشت ابرها برود
و ذهن کوچه از اینجا به بعد آشفته است
چگونه دل بکند زین همه وفا، برود!
***
چه اعتبار به آن بیعتی که پوسیده
چگونه دست خدا روی دستها برود؟
عجب صراحت تلخی ست ظلمت کوفه
چگونه این خبر آخر به کربلا برود؟
-
قلب کوچک
کسى نبود بپرسد چه چیز کم دارى
به قلب کوچکت آیا تو نیز غم دارى؟کسى نبود بپرسد که از کدام گناه
نشان سیلى از آن دست پر ستم دارى -
شاهکار غربت
چهرۀ آیینه اینجا در غبار غربت است
چرخش این چرخ فانی بر مدار غربت است
سوزش باد خزان با دشت غوغا میکند
برگ میافتد زشاخه، نوبهار غربت است
-
بلندترین
طوفان اسیر در دل دریای شهر شد
مردانگی ترانۀ بیجای شهر شد
در ظلمتی که کوچه به چنگال گرگهاست
خورشید هم موافق سرمای شهر شد
ظلمت کوفه
نسیم بود که میرفت تا رها برود
به سمت مقصد هموار ناکجا برود
نسیم بود که از کوچههای شهری لال
بلند شد که به دنبال آن صدا برود
میان راه نگاهش به کوچهای افتاد
و پلک زد که بیاید غریبه تا برود
نقابها پس دیوارها به هم خیره
کجاست خانۀ تو؟ مرد پس کجا برود؟
غریبه منتظر یک نگاه یک همراه
و ماه رد شد تا پشت ابرها برود
و ذهن کوچه از اینجا به بعد آشفته است
چگونه دل بکند زین همه وفا، برود!
***
چه اعتبار به آن بیعتی که پوسیده
چگونه دست خدا روی دستها برود؟
عجب صراحت تلخی ست ظلمت کوفه
چگونه این خبر آخر به کربلا برود؟