- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۱
- بازدید: ۱۳۴۴
- شماره مطلب: ۲۱۹۴
-
چاپ
بهشت محبت
کمی شکوفه و شبنم برای من کافی است
دو شاخه گل گل مریم برای من کافی است
برای از تو سرودن برای بارش شعر
شب و سکوت و کمی غم برای من کافی است
قسم به هاجر و آن چشمهای شرم آلود
که یک پیالۀ زمزم برای من کافی است
از این بهشت محبت مرا مکن بیرون
هبوط حضرت آدم برای من کافی است
نگو ابوذر این قوم را کجا بردند
همان حکایت میثم برای من کافی است
نشستهام چو بُحَیرا به دیر غمهایم
سروش آمدنت هم برای من کافی است
بیا که طاقت لبخند کوفیانم نیست
غروب ظهر مُحرم برای من کافی است
-
غزلهای فرات
باز هم کوچه و یک لشگرِ بی عمامه
باز افتاده وسط، حیدرِ بی عمامه
دود از یک طرف و هلهله از سمت دگر
کوچه لبریز شد از یک سرِ بی عمامه
-
سورۀ لب تشنه
داری هوای هیئتمان میکنی حسین
لبریز از فضیلتمان میکنی حسین
داری به سمت هیئتمان گام میزنی
دل آشنای غربتمان میکنی حسین -
دل خوشبو
دست بر سینه فرود آمد و دم خوشبو شد
اشک از چشم برون آمد و غم خوشبو شد
نوحههای دودمه تاب ز هیئت بردند
غم که روی جگرم ریخت، دلم خوشبو شد -
عطر یاس سرخ
بوی سیب سرخ دارد میوزد در کربلا
خاک هم از آسمان دل میبرد در کربلا
یک نفر که جای دستش بال در آورده است
بیخود از خود دور گنبد میپرد در کربلا
بهشت محبت
کمی شکوفه و شبنم برای من کافی است
دو شاخه گل گل مریم برای من کافی است
برای از تو سرودن برای بارش شعر
شب و سکوت و کمی غم برای من کافی است
قسم به هاجر و آن چشمهای شرم آلود
که یک پیالۀ زمزم برای من کافی است
از این بهشت محبت مرا مکن بیرون
هبوط حضرت آدم برای من کافی است
نگو ابوذر این قوم را کجا بردند
همان حکایت میثم برای من کافی است
نشستهام چو بُحَیرا به دیر غمهایم
سروش آمدنت هم برای من کافی است
بیا که طاقت لبخند کوفیانم نیست
غروب ظهر مُحرم برای من کافی است