مشخصات شعر

دارم امید یک عرفه مَحرمم کنی

قربان چشم یار که مانده به راه من

از دور هم به سوی تو باشد نگاه من

 

من از قرارگاه شب قدر آمدم

یعنی غروب مُزدلفه شد پناه من

 

بیچاره می‌شوم اگر از تو جدا شوم

دستم بگیر ای غم تو تکیه گاه من

 

دارم امید یک عرفه مَحرمم کنی

با من بگو بیا که تویی از سپاه من

 

عمری است روزگار من آباد بود و هست

یک آن مباد از تو جدا سال و ماه من

 

از سروِ قامت تو چو قدها خمیده شد

بنگر چه آمده است به روز سیاه من

 

هر قدر طی کنم به تو جانا نمی‌رسم

آخر بگو بگو که چه باشد گناه من

 

من هرچه می‌کشم  ز دل خویش می‌کشم

وز سوز آه توست همه سوز و آه من

 

این دیده خیمه‌گاه علمدار کربلاست

آقا بزن قدم تو در این خیمه‌گاه من

دارم امید یک عرفه مَحرمم کنی

قربان چشم یار که مانده به راه من

از دور هم به سوی تو باشد نگاه من

 

من از قرارگاه شب قدر آمدم

یعنی غروب مُزدلفه شد پناه من

 

بیچاره می‌شوم اگر از تو جدا شوم

دستم بگیر ای غم تو تکیه گاه من

 

دارم امید یک عرفه مَحرمم کنی

با من بگو بیا که تویی از سپاه من

 

عمری است روزگار من آباد بود و هست

یک آن مباد از تو جدا سال و ماه من

 

از سروِ قامت تو چو قدها خمیده شد

بنگر چه آمده است به روز سیاه من

 

هر قدر طی کنم به تو جانا نمی‌رسم

آخر بگو بگو که چه باشد گناه من

 

من هرچه می‌کشم  ز دل خویش می‌کشم

وز سوز آه توست همه سوز و آه من

 

این دیده خیمه‌گاه علمدار کربلاست

آقا بزن قدم تو در این خیمه‌گاه من

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×