- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۵/۲۶
- بازدید: ۳۱۲۱
- شماره مطلب: ۲۱۶۳
-
چاپ
بر سر نیزه باش همسفرم
دستهای توتکیه گاهم بود، دستت افتاد و پشت من خم شد
سایهات ازسر حسینت آه، سایهات از سر حرم کم شد
کهنه سرباز سرفراز حسین، تا که دیدم سرت شکسته شده
باز محراب مسجد کوفه، پیش چشمان من مجسم شد
دل دریاییات گرفت از بس داغ دیدیم وتسلیت گفتی
رفتی وخندههای حرملهها، نمک روی زخمهایم شد
بی تو از لالههای لب تشنه، نالۀ العطش نمیخیزد
بی تو این مشک نه تمام فرات، به لب تشنه کامها سم شد
با همان سربزیریات سردار، بر سر نیزه باش همسفرم
باز هم در کنار زینب باش، که اسیری او مسلم شد
-
وقت قنوت آخرت خون گریه میکردند
هفت آسمان در دستهای مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود
تسبیحی از ماه و ستاره بین دستانت
خورشید در سجاده هر شب میهمانت بود
تصویر تو در قاب زندان باز میتابید
یا نور یا قدوس وقتی بر زبانت بود
-
نور نوشید، اسیر شبِ انکار نماند
آینه در پس زنگار گرفتار نماند
نور نوشید، اسیر شبِ انکار نماند
همۀ عمر اگر نفس به او فرمان داد
زیر دست منِ خودکامهاش این بار نماند
-
اضافه کن تو به نهج البلاغه خطبۀ عشق
بخوان برای خدا خطبهات شنیدنی است
و این حماسه به دست تو آفریدنی است
بتاب بر شب این شهر یخ زده خورشید
بگو که ماه تو بر نیزه نیز دیدنی است
بر سر نیزه باش همسفرم
دستهای توتکیه گاهم بود، دستت افتاد و پشت من خم شد
سایهات ازسر حسینت آه، سایهات از سر حرم کم شد
کهنه سرباز سرفراز حسین، تا که دیدم سرت شکسته شده
باز محراب مسجد کوفه، پیش چشمان من مجسم شد
دل دریاییات گرفت از بس داغ دیدیم وتسلیت گفتی
رفتی وخندههای حرملهها، نمک روی زخمهایم شد
بی تو از لالههای لب تشنه، نالۀ العطش نمیخیزد
بی تو این مشک نه تمام فرات، به لب تشنه کامها سم شد
با همان سربزیریات سردار، بر سر نیزه باش همسفرم
باز هم در کنار زینب باش، که اسیری او مسلم شد