- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۰۳
- بازدید: ۷۰۸۳
- شماره مطلب: ۲۱۰۷
-
چاپ
الغرض یک حرف دارم با تو آن هم کربلاست
یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما
فطرس نامهبر تهران به مشهد با شما
باز هم میل زیارت کردهایم از راه دور
نیّت از ما، قصد از ما، رفت و آمد با شما
ما کبوترهای بیبالیم اما آمدیم
لذت پرواز در اطراف گنبد با شما
نمرهی ما صفر شد از بیست؛ اما در عوض
زندگی ما همه از صفر تا صد با شما
خطّهی ما تشنهی آب حیات و نور بود
خشکسال خاکمان اما سرآمد با شما
این دیار، این سرزمین، این زادگاه، این مرز و بوم
برکتش از توست «یا منیکشفُ کلَّ الهُموم»
سرپناه ناامیدان؛ مأمن مأیوسها
ایستگاه آخرِ ای کاشها، افسوسها
گرم در رویای صحن و گنبد و گلدستههاست
زائر دلخسته و بیخواب از کابوسها
نور گیرد ماه، تا شبهای جمعه در حرم
میطراود نغمۀ یا نور و یا قدّوسها
میرسند از راه زائرها، ملائک گردشان
فرش زیر پایشان هم شهپر طاووسها
در ازای قطرههایی اشک با خود میبرند
از اجابت، از کرم، از لطف... اقیانوسها
هرکه صید توست دیگر در قفس محبوس نیست
در گِلِ ایرانیان خاکی به غیر از طوس نیست
من اگر از دست خود آزاد باشم بهتر است
طائر پر بستۀ صیّاد باشم بهتر است
زادۀ هر جای این دنیا که باشم خوب نیست
از اهالیِ رضا آباد باشم بهتر است
هرکه کنج دنج خود را در حرم دارد ولی
من اگر در صحن گوهرشاد باشم بهتر است
راستی با خود مریضی لاعلاج آوردهام
پس کنار پنجره فولاد باشم بهتر است
عقدۀ کورم به لبخند ملیحت باز شد
دستهای بستهام پای ضریحت باز شد
عاقبت یا ساکن خاک خراسان میشوم
یا شهید جادۀ مشهد به تهران میشوم
زاغکی زشتم ولی نزد تو چشمم روشن است
یا کبوتر یا که آهو یا که انسان میشوم
در زیارتها سرم پایینتر از قبل است و من
پشت ابر گریهها از شرم پنهان میشوم
بازدید هرکه هربار آمده پس میدهی
و من از کم آمدنهایم پشیمان میشوم
خواب دیدم در حریمت شعرخوانی میکنم
روزی آخر شاعر دربار سلطان میشوم
پاسخ این خواهشم در بند امضای شماست
الغرض یک حرف دارم با تو آن هم کربلاست
اشک در چشمت به شوق آشنایت جمع شد
بغض دیدار جوادت در صدایت جمع شد
از فشار زهر گاهی غلط خوردی بر زمین
گاه مانند جنینی دست و پایت جمع شد
روی خاک افتادهای اما نه با اصرار خود
دست و پا از بس زدی فرش سرایت جمع شد
با لبان تشنه زیر لب صدا کردی حسین
در گلویت بغضهای کربلایت جمع شد
روضه میخواندی که یا جدّاه! بعد از کشتنت
در حصیری پیکر از هم جدایت جمع شد
آه... یا جدّاه! ناموست پس از تو زار شد
وای از آن روزی که زینب راهی بازار شد
-
سرچشمهی بهار
که جن و انس بفهمند کار ما با توست
تمام هستی مایی فقط خدا با تو است -
روضههای خیزران
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم
جایی که فرزندت در آنجا روضهخوان باشد
-
کوفه
چشم تو سمت من دل من گیر نیزههاست
این سینه پارهپارهی شمشیر نیزههاست
عشقت مرا به کوچه و بازار میکشد
زینب اسیر رشتهی زنجیر نیزههاست
-
صفحه به صفحه
به سر نعش تو از زندگیم سیر شدم
ای عصایم بنگر بیتو زمینگیر شدم
کار جنگیدن من بعد تو بیفایده است
من که با تو هدف نیزه و شمشیر شدم
الغرض یک حرف دارم با تو آن هم کربلاست
یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما
فطرس نامهبر تهران به مشهد با شما
باز هم میل زیارت کردهایم از راه دور
نیّت از ما، قصد از ما، رفت و آمد با شما
ما کبوترهای بیبالیم اما آمدیم
لذت پرواز در اطراف گنبد با شما
نمرهی ما صفر شد از بیست؛ اما در عوض
زندگی ما همه از صفر تا صد با شما
خطّهی ما تشنهی آب حیات و نور بود
خشکسال خاکمان اما سرآمد با شما
این دیار، این سرزمین، این زادگاه، این مرز و بوم
برکتش از توست «یا منیکشفُ کلَّ الهُموم»
سرپناه ناامیدان؛ مأمن مأیوسها
ایستگاه آخرِ ای کاشها، افسوسها
گرم در رویای صحن و گنبد و گلدستههاست
زائر دلخسته و بیخواب از کابوسها
نور گیرد ماه، تا شبهای جمعه در حرم
میطراود نغمۀ یا نور و یا قدّوسها
میرسند از راه زائرها، ملائک گردشان
فرش زیر پایشان هم شهپر طاووسها
در ازای قطرههایی اشک با خود میبرند
از اجابت، از کرم، از لطف... اقیانوسها
هرکه صید توست دیگر در قفس محبوس نیست
در گِلِ ایرانیان خاکی به غیر از طوس نیست
من اگر از دست خود آزاد باشم بهتر است
طائر پر بستۀ صیّاد باشم بهتر است
زادۀ هر جای این دنیا که باشم خوب نیست
از اهالیِ رضا آباد باشم بهتر است
هرکه کنج دنج خود را در حرم دارد ولی
من اگر در صحن گوهرشاد باشم بهتر است
راستی با خود مریضی لاعلاج آوردهام
پس کنار پنجره فولاد باشم بهتر است
عقدۀ کورم به لبخند ملیحت باز شد
دستهای بستهام پای ضریحت باز شد
عاقبت یا ساکن خاک خراسان میشوم
یا شهید جادۀ مشهد به تهران میشوم
زاغکی زشتم ولی نزد تو چشمم روشن است
یا کبوتر یا که آهو یا که انسان میشوم
در زیارتها سرم پایینتر از قبل است و من
پشت ابر گریهها از شرم پنهان میشوم
بازدید هرکه هربار آمده پس میدهی
و من از کم آمدنهایم پشیمان میشوم
خواب دیدم در حریمت شعرخوانی میکنم
روزی آخر شاعر دربار سلطان میشوم
پاسخ این خواهشم در بند امضای شماست
الغرض یک حرف دارم با تو آن هم کربلاست
اشک در چشمت به شوق آشنایت جمع شد
بغض دیدار جوادت در صدایت جمع شد
از فشار زهر گاهی غلط خوردی بر زمین
گاه مانند جنینی دست و پایت جمع شد
روی خاک افتادهای اما نه با اصرار خود
دست و پا از بس زدی فرش سرایت جمع شد
با لبان تشنه زیر لب صدا کردی حسین
در گلویت بغضهای کربلایت جمع شد
روضه میخواندی که یا جدّاه! بعد از کشتنت
در حصیری پیکر از هم جدایت جمع شد
آه... یا جدّاه! ناموست پس از تو زار شد
وای از آن روزی که زینب راهی بازار شد
ایا در تلگرام نیز اشعار می گذارد
متاسفانه اطلاعی ندارم