- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۶/۰۳
- بازدید: ۱۳۷۶۷
- شماره مطلب: ۲۱۰۵
-
چاپ
کو کرببلا و نجفم! دیر شد آقا
امشب که خدا با تو نمایان شده آقا
انگار دلم تازه مسلمان شده آقا
از یاد برد نام بهشت ابدی را
هر کس که دلش اهل خراسان شده آقا
هرکس که رسیده است به جایی و مقامی
از خاک در خانۀ سلطان شده آقا
باید بنویسند که گنجینۀ عرشیم
در سینۀ ماعشق تو پنهان شده آقا
فهمیدهام از هیمنۀ نور حضورت
با دیدن تو فاطمه خندان شده آقا
من را ببر از خانه به می خانه، ترم کن
دستی سر گیسو زده، دیوانه ترم کن
لبخند بزن تا که ببینند رضا را
آیات جمالی و جلالی خدا را
لبخند بزن تا که ببینند حسینی
تا با تو حسن جلوه کند ارض و سما را
لبخند بزن تا همه در کیش تو آیند
تا شهر حسینیه کند صومعهها را
باید که شب آمدنت باز بگویند
تقوای تو را، زُهد تو را، شوق دعا را
بوی تو ز پیرآهن یوسف گذری کرد
بخشید به چشم تر یعقوب شفا را
ای آب و هوای دل من با حرمت گرم
ای ناز نفسهای خداوند دمت گرم
شیرینتر از این شیوۀ غارتگریات نیست
فریاد که دل خواهتر از دلبریات نیست
یک عمر هلاک تو و این جذبۀ عشقیم
خاک تو سرم باد که چون سروریت نیست
حتما به علی رفتهای اینقدر شگفتی
کس نیست، گرفتار دم حیدریات نیست
ای معجزۀ دامن زهرا ز نگاهت
پیداست دلی همچو دل مادریات نیست
هنگام حدیث است بخوان سلسلۀ العشق
تا خلق نویسند: تکی، دیگریات نیست
من آمدهام سجده کنم، اوج بگیرم
گفتند که جانبخشتر از پادریت نیست
صد شکر خدا صحن گوهر شاد به ما داد
ما بی کس و او پنجره فولاد به ما داد
سوگند سر کعبه به دامان تو باشد
صد چلۀ دل قبله چراغان تو باشد
من بچۀ آهویم و دنبال تو هستم
آقا به دلم حق بده حیران تو باشد
این خطه اگر سبز و بلند است و خدایی
اصلاً نه عجیب است که ایران تو باشد
جبریل اگر بال و پرش سایۀ عرش است
بر روی سرش سایۀ ایوان تو باشد
بیچاره بهشت است که هر شام تولد
حیران چراغان خیابان تو باشد
امشب سر سال است بده خرجی ما را
ای شاه برات بقیع و کرببلا را
ما درد نهانی و تو آن لطف عیانی
ما کمتر از اینیم و تو بالاتر از آنی
بدجور گره خورده به گیسوی شماییم
ما را ز سرت وا نکنی زود نرانی
بر فرش حرم گرد و غباریم و نشستیم
ما را نتکانی، نتکانی، نتکانی
ما نیز سفارش شدۀ فاطمه هستیم
خواهی بکش اما در دیگر نکشانی
ما را به نفسهای تو بخشیده خداوند
ما را به سر سفرۀ غیری ننشانی
گیسوی من از غصهتان پیر شد آقا
کو کرببلا و نجفم! دیر شد آقا
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
کو کرببلا و نجفم! دیر شد آقا
امشب که خدا با تو نمایان شده آقا
انگار دلم تازه مسلمان شده آقا
از یاد برد نام بهشت ابدی را
هر کس که دلش اهل خراسان شده آقا
هرکس که رسیده است به جایی و مقامی
از خاک در خانۀ سلطان شده آقا
باید بنویسند که گنجینۀ عرشیم
در سینۀ ماعشق تو پنهان شده آقا
فهمیدهام از هیمنۀ نور حضورت
با دیدن تو فاطمه خندان شده آقا
من را ببر از خانه به می خانه، ترم کن
دستی سر گیسو زده، دیوانه ترم کن
لبخند بزن تا که ببینند رضا را
آیات جمالی و جلالی خدا را
لبخند بزن تا که ببینند حسینی
تا با تو حسن جلوه کند ارض و سما را
لبخند بزن تا همه در کیش تو آیند
تا شهر حسینیه کند صومعهها را
باید که شب آمدنت باز بگویند
تقوای تو را، زُهد تو را، شوق دعا را
بوی تو ز پیرآهن یوسف گذری کرد
بخشید به چشم تر یعقوب شفا را
ای آب و هوای دل من با حرمت گرم
ای ناز نفسهای خداوند دمت گرم
شیرینتر از این شیوۀ غارتگریات نیست
فریاد که دل خواهتر از دلبریات نیست
یک عمر هلاک تو و این جذبۀ عشقیم
خاک تو سرم باد که چون سروریت نیست
حتما به علی رفتهای اینقدر شگفتی
کس نیست، گرفتار دم حیدریات نیست
ای معجزۀ دامن زهرا ز نگاهت
پیداست دلی همچو دل مادریات نیست
هنگام حدیث است بخوان سلسلۀ العشق
تا خلق نویسند: تکی، دیگریات نیست
من آمدهام سجده کنم، اوج بگیرم
گفتند که جانبخشتر از پادریت نیست
صد شکر خدا صحن گوهر شاد به ما داد
ما بی کس و او پنجره فولاد به ما داد
سوگند سر کعبه به دامان تو باشد
صد چلۀ دل قبله چراغان تو باشد
من بچۀ آهویم و دنبال تو هستم
آقا به دلم حق بده حیران تو باشد
این خطه اگر سبز و بلند است و خدایی
اصلاً نه عجیب است که ایران تو باشد
جبریل اگر بال و پرش سایۀ عرش است
بر روی سرش سایۀ ایوان تو باشد
بیچاره بهشت است که هر شام تولد
حیران چراغان خیابان تو باشد
امشب سر سال است بده خرجی ما را
ای شاه برات بقیع و کرببلا را
ما درد نهانی و تو آن لطف عیانی
ما کمتر از اینیم و تو بالاتر از آنی
بدجور گره خورده به گیسوی شماییم
ما را ز سرت وا نکنی زود نرانی
بر فرش حرم گرد و غباریم و نشستیم
ما را نتکانی، نتکانی، نتکانی
ما نیز سفارش شدۀ فاطمه هستیم
خواهی بکش اما در دیگر نکشانی
ما را به نفسهای تو بخشیده خداوند
ما را به سر سفرۀ غیری ننشانی
گیسوی من از غصهتان پیر شد آقا
کو کرببلا و نجفم! دیر شد آقا