- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۰۱
- بازدید: ۱۸۸۷
- شماره مطلب: ۲۰۵۹
-
چاپ
قصۀ آتش به جانیها
میآید کاروان از شام، مثل قد کمانیها
نشان آورده دنبال خودش از بینشانیها
کجایی مادر مهتاب؟! امِ بی بنینی که ـ
به روی سینهات مانده است رد آسمانیها
کجایی مونسِ شبهای بی زهرای مولایم؟!
که خواهی ماند از این لحظه با بیهمزبانیها
که سر وا میکند هر چار زخمِ گوشۀ قلبت
میان کوچههای شهر، بینِ نوحهخوانیها
بگو از چار مرغِ بال در بالی که پر دادی
به سوی اوجهای سرزمین جاودانیها
امان از دستهای بر زمین افتادۀ بیجان!
امان از هر امان نامه! امان از بیامانیها!
تمام ماجرا را شعر خواهد کرد لبهایت
که با تو میرسد این قصه بر گوش جهانیها
زمین تا موسمِ گلهای نی آواره خواهد شد
بیابان در بیابان، سر به سر، با سرگرانیها
به روی سینه میکوبد صدای «یا حسینات» را
زمان پای زمینیها؛ زمین در بیزمانیها
که تا دنیا به پا باشد بسان شعله میسوزد
دل پروانهات از قصۀ آتش به جانیها
-
خون خروشان
آشفته و تبدار و برافروختهاند
در آتش اشتیاق تو سوختهاند
امروز فرشتهها به گنجینۀ عرش
از خون خروشان تو اندوختهاند
-
جزیرۀ خون
آشفتگی از نگاه مجنون پیداست
از آتش گونههای گلگون پیداست
از دورترین نقطه به او خیره شوید
مانند جزیرهای که در خون پیداست
-
پرواز به آزادگیات میبالد
دریای دلت راهی ساحلها شد
دست تو کلید حل مشکلها شد
پرواز به آزادگیات میبالد
عشقت سند سلامت دلها شد
-
کتاب عاشورا
یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند
برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند
میخواست خدا کتاب عاشورا را
با دست به خون نشسته شیرازه کند
قصۀ آتش به جانیها
میآید کاروان از شام، مثل قد کمانیها
نشان آورده دنبال خودش از بینشانیها
کجایی مادر مهتاب؟! امِ بی بنینی که ـ
به روی سینهات مانده است رد آسمانیها
کجایی مونسِ شبهای بی زهرای مولایم؟!
که خواهی ماند از این لحظه با بیهمزبانیها
که سر وا میکند هر چار زخمِ گوشۀ قلبت
میان کوچههای شهر، بینِ نوحهخوانیها
بگو از چار مرغِ بال در بالی که پر دادی
به سوی اوجهای سرزمین جاودانیها
امان از دستهای بر زمین افتادۀ بیجان!
امان از هر امان نامه! امان از بیامانیها!
تمام ماجرا را شعر خواهد کرد لبهایت
که با تو میرسد این قصه بر گوش جهانیها
زمین تا موسمِ گلهای نی آواره خواهد شد
بیابان در بیابان، سر به سر، با سرگرانیها
به روی سینه میکوبد صدای «یا حسینات» را
زمان پای زمینیها؛ زمین در بیزمانیها
که تا دنیا به پا باشد بسان شعله میسوزد
دل پروانهات از قصۀ آتش به جانیها