- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۲۰
- بازدید: ۷۹۸
- شماره مطلب: ۲۰۵۶
-
چاپ
محبوب
خیره مانده ست نگاه تر یعقوب به تو
داده قرآن لقبِ یوسف محجوب به تو
گرچه آیینۀ فریاد محمد شدهای
ولی انگار رسیده دل ایوب به تو
کردهای قصد سفر، گرچه خودت میدانی
میرسند از همه سو تیغ کشان، خوب به تو
آن طرف معرکۀ قوم «والضّالین» است
میخورد دشنۀ هر دیدۀ مغضوب به تو
نامهبرها همه دیدند که برمیگردد
جملۀ اولِ آن کینۀ مکتوب به تو
تیرِ و سرنیزه و بیداد عطش کافی نیست
میخورد بعد همه ضربۀ هر چوب به تو
روی چشمِ ترِ هر اسب، نقابی زدهاند
تا رسد آخر هر جادۀ سُمکوب به تو
بیشتر از همه در خاک به خود میشکند
استخوانهای تنی که شده منسوب به تو
ظهر روز دهم است و سرِ من کرب و بلاست
وا شده پنجرۀ این دلِ آشوب به تو
تخت بر تک تک دلها زدهای؛ خواست خدا
شاهِ عالم بدهد منصب محبوب به تو
-
خون خروشان
آشفته و تبدار و برافروختهاند
در آتش اشتیاق تو سوختهاند
امروز فرشتهها به گنجینۀ عرش
از خون خروشان تو اندوختهاند
-
جزیرۀ خون
آشفتگی از نگاه مجنون پیداست
از آتش گونههای گلگون پیداست
از دورترین نقطه به او خیره شوید
مانند جزیرهای که در خون پیداست
-
پرواز به آزادگیات میبالد
دریای دلت راهی ساحلها شد
دست تو کلید حل مشکلها شد
پرواز به آزادگیات میبالد
عشقت سند سلامت دلها شد
-
کتاب عاشورا
یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند
برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند
میخواست خدا کتاب عاشورا را
با دست به خون نشسته شیرازه کند
محبوب
خیره مانده ست نگاه تر یعقوب به تو
داده قرآن لقبِ یوسف محجوب به تو
گرچه آیینۀ فریاد محمد شدهای
ولی انگار رسیده دل ایوب به تو
کردهای قصد سفر، گرچه خودت میدانی
میرسند از همه سو تیغ کشان، خوب به تو
آن طرف معرکۀ قوم «والضّالین» است
میخورد دشنۀ هر دیدۀ مغضوب به تو
نامهبرها همه دیدند که برمیگردد
جملۀ اولِ آن کینۀ مکتوب به تو
تیرِ و سرنیزه و بیداد عطش کافی نیست
میخورد بعد همه ضربۀ هر چوب به تو
روی چشمِ ترِ هر اسب، نقابی زدهاند
تا رسد آخر هر جادۀ سُمکوب به تو
بیشتر از همه در خاک به خود میشکند
استخوانهای تنی که شده منسوب به تو
ظهر روز دهم است و سرِ من کرب و بلاست
وا شده پنجرۀ این دلِ آشوب به تو
تخت بر تک تک دلها زدهای؛ خواست خدا
شاهِ عالم بدهد منصب محبوب به تو