- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۲
- بازدید: ۸۶۴۲
- شماره مطلب: ۲۰۵۴
-
چاپ
روایت عشق
یک سال و نیم از ماجرای کربلا گفتی
هر بار جان آمد به لبهای تو تا گفتی
در عهد اسماعیل، خنجرها نبریدند
اما تو از «ذبحٍ عظیم» نینوا گفتی
از میخکوبِ استخوانها روی ریگ داغ
از نعلهای خونچکانِ اسبها گفتی
گیسو پریشان کردی و بر بادها دادی
وقتیکه از سرهای روی نیزهها گفتی
صدبار دندان و لبت آغشته از خون شد
هر وقت شرح خیزران و شام را گفتی
هر بار حرف خیمههای درد پیش آمد
آتش گرفتی ... سوختی آرام ... یا گفتی؟
این چشمها احرام خون و اشک میبندند
اما نمیدانند اول از کجا گفتی؟
ای راوی هفتاد و دو پیغام عاشورا!
با چه زبانی از تمام ماجرا گفتی؟!
***
هی گفتی و ... گفتی و ... گفتی و ... نفهمیدند
از ابتدای عشق یا از انتها گفتی؟
-
خون خروشان
آشفته و تبدار و برافروختهاند
در آتش اشتیاق تو سوختهاند
امروز فرشتهها به گنجینۀ عرش
از خون خروشان تو اندوختهاند
-
جزیرۀ خون
آشفتگی از نگاه مجنون پیداست
از آتش گونههای گلگون پیداست
از دورترین نقطه به او خیره شوید
مانند جزیرهای که در خون پیداست
-
پرواز به آزادگیات میبالد
دریای دلت راهی ساحلها شد
دست تو کلید حل مشکلها شد
پرواز به آزادگیات میبالد
عشقت سند سلامت دلها شد
-
کتاب عاشورا
یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند
برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند
میخواست خدا کتاب عاشورا را
با دست به خون نشسته شیرازه کند
روایت عشق
یک سال و نیم از ماجرای کربلا گفتی
هر بار جان آمد به لبهای تو تا گفتی
در عهد اسماعیل، خنجرها نبریدند
اما تو از «ذبحٍ عظیم» نینوا گفتی
از میخکوبِ استخوانها روی ریگ داغ
از نعلهای خونچکانِ اسبها گفتی
گیسو پریشان کردی و بر بادها دادی
وقتیکه از سرهای روی نیزهها گفتی
صدبار دندان و لبت آغشته از خون شد
هر وقت شرح خیزران و شام را گفتی
هر بار حرف خیمههای درد پیش آمد
آتش گرفتی ... سوختی آرام ... یا گفتی؟
این چشمها احرام خون و اشک میبندند
اما نمیدانند اول از کجا گفتی؟
ای راوی هفتاد و دو پیغام عاشورا!
با چه زبانی از تمام ماجرا گفتی؟!
***
هی گفتی و ... گفتی و ... گفتی و ... نفهمیدند
از ابتدای عشق یا از انتها گفتی؟