- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۸/۰۲
- بازدید: ۴۲۶۹
- شماره مطلب: ۱۹۱۰
-
چاپ
بند یازدهم
ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی
با هر بنای ظلم، که بنیاد کردهای
کانون عدل و عاطفه بر باد کردهای
وز فتنه سرنگون علم داد کردهای
«ای چرخ، غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چهها، درین ستم آباد کردهای»
یک دم نگه نداشتهای حرمت رسول
کردی دو تا ز بار محل قامت رسول
این کینه، گر پدید شد از امّت رسول
«در طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو، امداد کردهای»
بر خلق بسته است کنون سیل دیده راه
پوشیده ابر، روی درخشان مهر و ماه
تاریک شد زمین، چو فلک در حریم آه
«ای زادۀ زیاد، نکرده است هیچگاه
نمرود این عمل، که تو شدّاد کردهای»!
افتاده چاکچاک ز پیکان، تن حسین
تاراج کرده است خزان، گلشن حسین
زان لالهها که سوخت از کشتن حسین
بنگر کرا به قتل دلشاد کردهای»؟
نوش تو نیش آمد و مهر تو، آفت است
بر مردم زمانه تو را جور، عادت است
درد است توشۀ تو، رهآورد، محنت است
«بهر خسی که بار درخت شقاوت است
در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای»؟
زنگار غم گرفت، چو آیینۀ صفا
«معدوم شد مروّت و منسوخ شد وفا»
اینت هنر، به واقعۀ دشت کربلا
«با دشمنان دین نتوان کرد، آن چه را
با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای»
با تیر تن شکاف، به شمشیر جانستان
با تیغ برگ گیر، به سرنیزه و سنان
در خاک و خون کشیدی، خورشید خاوران
«حلقی که سوده لعل لبِ خود نبی بر آن
آزردهاش به خنجر پولاد کردهای»
آل علی، چو ظلم تو در خاطر آورند
یاد از دلشکستۀ پیغمبر، آورند
بس شکوهها ز دست تو بر داور آورند
«ترسم، تو را دمی که به محشر درآورند
از آتش تو دود، به محشر برآورند»
-
بند پنجم ترکیب بند استاد مشفق کاشانی
شب شعله خیز با نفس آتشین رسید
صبح از هراس دی، به دم واپسین رسید
آه سحر، به ساحت جان آفرین رسید
«چون خون ز حلق تشنۀ او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروۀ عرش برین رسید»
-
با کاروان کربلا
این دل شوریده همچون نی، نوا دارد هنوز
نالهها از جان به شور نینوا دارد هنوز
ای حسین ای تشنه کام کربلا، در ماتمت
جویبار خون، نشان از چشم ما دارد هنوز
-
علمدار
در شعلۀ نگاه تو، نقشی نبست آب
موج هزار آینه در خود شکست آب
زان لعل لب که جوش زد از آتش عطشدرگیر و دار حادثه، طرفی نبست آب
بند یازدهم
ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی
با هر بنای ظلم، که بنیاد کردهای
کانون عدل و عاطفه بر باد کردهای
وز فتنه سرنگون علم داد کردهای
«ای چرخ، غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چهها، درین ستم آباد کردهای»
یک دم نگه نداشتهای حرمت رسول
کردی دو تا ز بار محل قامت رسول
این کینه، گر پدید شد از امّت رسول
«در طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو، امداد کردهای»
بر خلق بسته است کنون سیل دیده راه
پوشیده ابر، روی درخشان مهر و ماه
تاریک شد زمین، چو فلک در حریم آه
«ای زادۀ زیاد، نکرده است هیچگاه
نمرود این عمل، که تو شدّاد کردهای»!
افتاده چاکچاک ز پیکان، تن حسین
تاراج کرده است خزان، گلشن حسین
زان لالهها که سوخت از کشتن حسین
بنگر کرا به قتل دلشاد کردهای»؟
نوش تو نیش آمد و مهر تو، آفت است
بر مردم زمانه تو را جور، عادت است
درد است توشۀ تو، رهآورد، محنت است
«بهر خسی که بار درخت شقاوت است
در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای»؟
زنگار غم گرفت، چو آیینۀ صفا
«معدوم شد مروّت و منسوخ شد وفا»
اینت هنر، به واقعۀ دشت کربلا
«با دشمنان دین نتوان کرد، آن چه را
با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای»
با تیر تن شکاف، به شمشیر جانستان
با تیغ برگ گیر، به سرنیزه و سنان
در خاک و خون کشیدی، خورشید خاوران
«حلقی که سوده لعل لبِ خود نبی بر آن
آزردهاش به خنجر پولاد کردهای»
آل علی، چو ظلم تو در خاطر آورند
یاد از دلشکستۀ پیغمبر، آورند
بس شکوهها ز دست تو بر داور آورند
«ترسم، تو را دمی که به محشر درآورند
از آتش تو دود، به محشر برآورند»