- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۳/۳۰
- بازدید: ۳۰۱۲
- شماره مطلب: ۱۸۷۴
-
چاپ
نون و القلم
مدح مولای ادب آغاز شد
باب عشق باغ رضوان باز شد
بوفضایل ساقی جانهای مست
مهر او تکلیف بر هر آنچه هست
حکمران است او و ملکش عالمین
لیک خود در امر مولایش حسین
در ره مولا که میداند که کیست
دستهایش مظهر افتادگی است
عشق مولایش وجودش را گرفت
ذکر و تسبیح و سجودش را گرفت
کل ذاتش شد فدای نام او
کل شیء هالک الا وجهه
وجه حق نور حسین فاطمه است
ظاهر و باطن نخست و خاتمه است
اوست خورشید و ابوالفضلش قمر
نور در آیینه گردد جلوهگر
این ابوالفضل است مولا را سپاه
ساقی و سالار لشکر تکیه گاه
کی ستون خیمه در وصفش سزد
آن ستون است او که دیده ناشود
آن ستونی که نگه دارد سما
باعث برجایی ملک فنا
گر نباشد او فرو ریزد فلک
هر یقین بی اذن عباس است شک
او یقین محض و محض طاعت است
بندگیاش پیش زینب عادت است
با حسین است او برادر، از ادب
جز به یا مولای نگشاید دو لب
روز عاشورا تجلی گاه اوست
فکر و ذکرش دوست، تنها دوست دوست
همچو شیری بود و دل در اضطراب
شرمگین از نالههای آب آب
اذن میدان خواست مولا گفت آب
چیره شد بر جان عباس التهاب
مشک بر پشت و علم در دست رفت
آنکه مولا دل درو میبست رفت
چون شهابی رفت پس شیطان گریخت
لشکر دشمن به یک باره گسیخت
پای در شط برد گل رویید از آب
او صدای خندهای بشنید از آب
خندۀ طفلان که: آب آورد عمو
بهر دلهای کباب آورد عمو
دیگر اصغر شیر خواهد خورد و آب
ای عموی مهربان اینجا شتاب
آب را آورد بالا، دید یار
گفته بودم آینه است او، یاد آر
هرکسی در آب بیند خویش را
آینه باشد ازین قانون جدا
هر که باشد روبه رویش در وی است
دید ساقی روی مولا در دو دست
رفت تا بوسه زند بر روی یار
بانگی از قلبش بر آمد :هوش دار
گر ببوسی روی او لب تر شود
کام او خشک است ازین بدتر شود؟
روی آن داری که بینی چشم او
تو لبت تر خشک مولا را گلو؟
ریخت آب از دست، پس پر کرد مشک
یاد مولا کرد، میبارید اشک
بازگشت و دل پر از امّید بود
رو به رو دریای عشق و پشت رود
تیر باران عدو آغاز شد
هر چه حقد و کینه بود ابراز شد
تیر باران بود و مشک آرام خواب
کی تکان میخورد در دل دیگر آب؟
این که من را می برد یکتا یلی است
مرد مردان است، عباس ِعلی است
لیک عباس علی در اضطراب
تا مبادا تیر آید سوی آب
مشک را در بر گرفت و تند تاخت
دستها را باخت آبش را نباخت
همچو نون خم شد، دو دستش شد قلم
این چنین شد شرح نون والقلم
چیست پس ما یسطرون؟ عشق است عشق
آنچه که داد از برایش دست عشق
جمله عالم مات حال و کار او
عقل میسوزد در آن ایثار او
عالمی درمانده که او کیست؟ کیست؟
نام این سردار عاشق چیست؟ چیست؟
عشق میگوید: خداوند جنون
حق بگوید: بل عبادٌ مکرمون
نون و القلم
مدح مولای ادب آغاز شد
باب عشق باغ رضوان باز شد
بوفضایل ساقی جانهای مست
مهر او تکلیف بر هر آنچه هست
حکمران است او و ملکش عالمین
لیک خود در امر مولایش حسین
در ره مولا که میداند که کیست
دستهایش مظهر افتادگی است
عشق مولایش وجودش را گرفت
ذکر و تسبیح و سجودش را گرفت
کل ذاتش شد فدای نام او
کل شیء هالک الا وجهه
وجه حق نور حسین فاطمه است
ظاهر و باطن نخست و خاتمه است
اوست خورشید و ابوالفضلش قمر
نور در آیینه گردد جلوهگر
این ابوالفضل است مولا را سپاه
ساقی و سالار لشکر تکیه گاه
کی ستون خیمه در وصفش سزد
آن ستون است او که دیده ناشود
آن ستونی که نگه دارد سما
باعث برجایی ملک فنا
گر نباشد او فرو ریزد فلک
هر یقین بی اذن عباس است شک
او یقین محض و محض طاعت است
بندگیاش پیش زینب عادت است
با حسین است او برادر، از ادب
جز به یا مولای نگشاید دو لب
روز عاشورا تجلی گاه اوست
فکر و ذکرش دوست، تنها دوست دوست
همچو شیری بود و دل در اضطراب
شرمگین از نالههای آب آب
اذن میدان خواست مولا گفت آب
چیره شد بر جان عباس التهاب
مشک بر پشت و علم در دست رفت
آنکه مولا دل درو میبست رفت
چون شهابی رفت پس شیطان گریخت
لشکر دشمن به یک باره گسیخت
پای در شط برد گل رویید از آب
او صدای خندهای بشنید از آب
خندۀ طفلان که: آب آورد عمو
بهر دلهای کباب آورد عمو
دیگر اصغر شیر خواهد خورد و آب
ای عموی مهربان اینجا شتاب
آب را آورد بالا، دید یار
گفته بودم آینه است او، یاد آر
هرکسی در آب بیند خویش را
آینه باشد ازین قانون جدا
هر که باشد روبه رویش در وی است
دید ساقی روی مولا در دو دست
رفت تا بوسه زند بر روی یار
بانگی از قلبش بر آمد :هوش دار
گر ببوسی روی او لب تر شود
کام او خشک است ازین بدتر شود؟
روی آن داری که بینی چشم او
تو لبت تر خشک مولا را گلو؟
ریخت آب از دست، پس پر کرد مشک
یاد مولا کرد، میبارید اشک
بازگشت و دل پر از امّید بود
رو به رو دریای عشق و پشت رود
تیر باران عدو آغاز شد
هر چه حقد و کینه بود ابراز شد
تیر باران بود و مشک آرام خواب
کی تکان میخورد در دل دیگر آب؟
این که من را می برد یکتا یلی است
مرد مردان است، عباس ِعلی است
لیک عباس علی در اضطراب
تا مبادا تیر آید سوی آب
مشک را در بر گرفت و تند تاخت
دستها را باخت آبش را نباخت
همچو نون خم شد، دو دستش شد قلم
این چنین شد شرح نون والقلم
چیست پس ما یسطرون؟ عشق است عشق
آنچه که داد از برایش دست عشق
جمله عالم مات حال و کار او
عقل میسوزد در آن ایثار او
عالمی درمانده که او کیست؟ کیست؟
نام این سردار عاشق چیست؟ چیست؟
عشق میگوید: خداوند جنون
حق بگوید: بل عبادٌ مکرمون