- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
- بازدید: ۳۱۹۴
- شماره مطلب: ۱۸۳۲
-
چاپ
به مناسبت شهادت امام علی (ع)
که دیده دست حسینی مدد کند حسنی را
که دیده بی کفنی را کفن کند بدنی را
که دیده دست حسینی مدد کند حسنی را
حسین آب بریزد حسن به اشک بشوید
که دیده غسل نهانی به جسم بت شکنی را
شده خموش چه آسان زبان ناطق قرآن
حسن حنوط ببندد عجب لب و دهنی را
سرِ شکسته و خوناب زیر تابشِ مهتاب
که دیده در همه عمرش بخود چنین محنی را
فدای غربت مردی که خود ز غصه و دردی
شبانه غسل و کفن کرد جسم خسته تنی را
قسم به سینه شکسته قسم به فرقِ شکسته
وصالِ حیدر و زهرا سرود، خوش سخنی را
که نیست فاصله باقی میان کوثر و ساقی
خدا نداده از اول به عشق، ما و منی را
فدای دست شکسته که با تن و دل خسته
برای بی کفنِ خود گذاشت پیرهنی را
و آن امام اسیری که در میان حصیری
گذاشت با تن بی سر غریبِ بی کفنی را
به گریه از رگِ پاره گرفت بوسه دوباره
شبیه عمه فنا کرد، کاخ خصمِ دنی را
دعا ز جود و کرم کرد روی خود به حرم کرد
که از قتیلِ قلیلت قبول کن بدنی را
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
به مناسبت شهادت امام علی (ع)
که دیده دست حسینی مدد کند حسنی را
که دیده بی کفنی را کفن کند بدنی را
که دیده دست حسینی مدد کند حسنی را
حسین آب بریزد حسن به اشک بشوید
که دیده غسل نهانی به جسم بت شکنی را
شده خموش چه آسان زبان ناطق قرآن
حسن حنوط ببندد عجب لب و دهنی را
سرِ شکسته و خوناب زیر تابشِ مهتاب
که دیده در همه عمرش بخود چنین محنی را
فدای غربت مردی که خود ز غصه و دردی
شبانه غسل و کفن کرد جسم خسته تنی را
قسم به سینه شکسته قسم به فرقِ شکسته
وصالِ حیدر و زهرا سرود، خوش سخنی را
که نیست فاصله باقی میان کوثر و ساقی
خدا نداده از اول به عشق، ما و منی را
فدای دست شکسته که با تن و دل خسته
برای بی کفنِ خود گذاشت پیرهنی را
و آن امام اسیری که در میان حصیری
گذاشت با تن بی سر غریبِ بی کفنی را
به گریه از رگِ پاره گرفت بوسه دوباره
شبیه عمه فنا کرد، کاخ خصمِ دنی را
دعا ز جود و کرم کرد روی خود به حرم کرد
که از قتیلِ قلیلت قبول کن بدنی را