- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۰۶
- بازدید: ۳۰۸۲
- شماره مطلب: ۱۸۰۲
-
چاپ
مادر نداشت زخم تنش را نشان دهد
بانوی صبح هستی و خورشید دیگری
خاتون آب هستی و پاک و مطهری
آری به اتنخاب خدا و گواه او
تنها تویی که لایق عشق پیمبری
در دامن تو مادر عالم سه ساله شد
شایسته از مقام تو شد شأن مادری
گرد و غبار راه تو معراج جبرئیل
ای کاش میشد از سر این کوچه بگذری
بانو شنیدهام که وخیم است حال تو
در کنج خانه گشتهای از غصه بستری
گرچه کتاب زندگیات رو به آخر است
شأن عیادت از تو مقام پیمبر است
وقتش شده که دختر خود را صدا کنی
بر روی نازدانهات آغوش وا کنی
وقتش شده که شانه به گیسوی او زنی
با یک دو بوسه درد دلش را دوا کنی
باید دو گوشوارۀ خود را به او دهی
تا هدیۀ عروسی او را ادا کنی
چیری به عمر خود ز پیمبر نخواستی
وقتش شده از او طلب یک عبا کنی
ار عرش پنج تا کفن آمد برای تو
خوب است پنجمین کفنش را سوا کنی
رفتی و داغ تو به دلش کوه غم گذاشت
غصه شروع شد که دگر مادری نداشت
مادر نداشت حرف دلش را به او زند
حرف از غمی که مانده میان گلو زند
مادر نداشت در شب جشن عروسیش
تا حرف دخترانۀ خود را به او زند
مادر نداشت پشت در او را صدا کند
ناچار شد به خادمۀ خویش رو زند
پیراهنش گرفت به مسمار و پاره شد
مادر نداشت پیرهنش را رفو زند
مادر نداشت زخم تنش را نشان دهد
با یک نفر دم از غم راز مگو زند
زهرا که رفت نوبت زینب دگر رسید
او میدوید و قاتل ارباب میدوید
-
چشمه عشق
کاش میشد که کمی زود زبان باز کنی
چه قدر کاش از این سینه شنیدم پسرم
نذر کردم که علمدار پدر باشی تو
علم و مشک برای تو خریدم پسرم
-
سفرۀ احسان
چرخش چرخ و فلک بسته به چشمان علی است
همۀ عمر جهان، بسته به یک آن علی است
همه از سفرۀ او روزی خود را دارند
آفرینش به خدا سفرۀ احسان علی است
-
پرِ پرواز
بسم رب الفاطمه آغاز کردم گریه را
از گلوی بغضهایم باز کردم گریه را
مثل یک مادر که فرزندش ز دستش میرود
اقتدا کردم به او، ابراز کردم گریه را
-
مقتدای عزادارها
به اذن حضرت مولا شدم کبوتر تو
که بال و پر بزنم پای روضۀ سر تو
ببخش با پر زخمی، به زحمت افتاده
لباس نوکریام را بریده مادر تو
مادر نداشت زخم تنش را نشان دهد
بانوی صبح هستی و خورشید دیگری
خاتون آب هستی و پاک و مطهری
آری به اتنخاب خدا و گواه او
تنها تویی که لایق عشق پیمبری
در دامن تو مادر عالم سه ساله شد
شایسته از مقام تو شد شأن مادری
گرد و غبار راه تو معراج جبرئیل
ای کاش میشد از سر این کوچه بگذری
بانو شنیدهام که وخیم است حال تو
در کنج خانه گشتهای از غصه بستری
گرچه کتاب زندگیات رو به آخر است
شأن عیادت از تو مقام پیمبر است
وقتش شده که دختر خود را صدا کنی
بر روی نازدانهات آغوش وا کنی
وقتش شده که شانه به گیسوی او زنی
با یک دو بوسه درد دلش را دوا کنی
باید دو گوشوارۀ خود را به او دهی
تا هدیۀ عروسی او را ادا کنی
چیری به عمر خود ز پیمبر نخواستی
وقتش شده از او طلب یک عبا کنی
ار عرش پنج تا کفن آمد برای تو
خوب است پنجمین کفنش را سوا کنی
رفتی و داغ تو به دلش کوه غم گذاشت
غصه شروع شد که دگر مادری نداشت
مادر نداشت حرف دلش را به او زند
حرف از غمی که مانده میان گلو زند
مادر نداشت در شب جشن عروسیش
تا حرف دخترانۀ خود را به او زند
مادر نداشت پشت در او را صدا کند
ناچار شد به خادمۀ خویش رو زند
پیراهنش گرفت به مسمار و پاره شد
مادر نداشت پیرهنش را رفو زند
مادر نداشت زخم تنش را نشان دهد
با یک نفر دم از غم راز مگو زند
زهرا که رفت نوبت زینب دگر رسید
او میدوید و قاتل ارباب میدوید