- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۳/۱۷
- بازدید: ۴۳۳۴
- شماره مطلب: ۱۷۹۸
-
چاپ
مدح حضرت رقیه (س)
نکند حضرت زهرا به جهان برگشته
داشت آن روز زمین قصهای از سر میخواند
قصۀ دیگری از یاس معطر میخواند
رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند
که پدر زیر لبی سورۀ کوثر میخواند
خانه غوغا شده، انگار زمان برگشته
نکند حضرت زهرا به جهان برگشته
نه فقط دور و بر خانۀ او همهمه است
عرض تبریک به ارباب برای همه است
زینب آیینه به کف بر لبش این زمزمه است
به خدا خون علی در رگ این فاطمه است
دختری که نفسش جلوۀ زهرا دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
فاطمه پر زده اما برکاتش باقی است
راه باز است ببینید صراطش باقی است
هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است
حال اگر نیست پیمبر صلواتش باقی است
کار خورشید به ناخواه درخشندگی است
کار هر لحظۀ این طایفه بخشندگی است
تو که بالای سرت نور امامت داری
جزء این طایفهای دست کرامت داری
محشری گشته به پا باز قیامت داری
چون که بر دوش ابالفضل اقامت داری
وقت پرواز تو افلاک به هم میریزد
تا میآیی به زمین خاک به هم میریزد
آمدی نازترین یاس معطر باشی
در دل خستۀ ما عاطفه پرور باشی
آمدی چند بهاری گل اکبر باشی
نفسی هم شده همبازی اصغر باشی
باز لبخند بزن عشق خریدار تو است
کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است
تو که در دلبری ازما مثَل بابایی
اسم بابا که میآری غزل بابایی
چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی
ساده، شیرین و صمیمی عسل بابایی
دم به دم میوزد از هر نفست بوی بهشت
دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت
یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست
پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست
پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست
بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست
عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی
عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی
زائری آمده در قلب تو جا میخواهد
صحن زیبای تورا دیده، صفا میخواهد
یک نفر آمده و اذن دعا میخواهد
او مسیحی است ولی از تو شفا میخواهد
باز با شوق یکی چادر کوچک آورد
دختری نذر نگاه تو عروسک آورد
یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند
اول کودکی ات بود که پیرت کردند
-
دو ششگوشه
آمده تا سخن از چشم خود آغاز کند
دهمین پنجره را سمت خدا باز کند
تا که یک پرده، خدا را به من ابراز کند،
جگر شیر بیارید که اعجاز کند
-
ما شاعرت شدیم، ولی محتشم نشد
هرکس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشد، بزرگ نشد، محترم نشد
دل خسته بود و راهی این آستانه شد
دل خسته بود و راهی باغ ارم نشد
-
زینب شاه خراسان
رضا نشست و به معصومهاش نگاه انداخت
چنانکه چشمۀ ذوق مرا به راه انداخت
خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را
-
چه میکنی؟
اَصلا رقیه نه، به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه میکنی؟
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند، چه میکنی؟
مدح حضرت رقیه (س)
نکند حضرت زهرا به جهان برگشته
داشت آن روز زمین قصهای از سر میخواند
قصۀ دیگری از یاس معطر میخواند
رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند
که پدر زیر لبی سورۀ کوثر میخواند
خانه غوغا شده، انگار زمان برگشته
نکند حضرت زهرا به جهان برگشته
نه فقط دور و بر خانۀ او همهمه است
عرض تبریک به ارباب برای همه است
زینب آیینه به کف بر لبش این زمزمه است
به خدا خون علی در رگ این فاطمه است
دختری که نفسش جلوۀ زهرا دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
فاطمه پر زده اما برکاتش باقی است
راه باز است ببینید صراطش باقی است
هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است
حال اگر نیست پیمبر صلواتش باقی است
کار خورشید به ناخواه درخشندگی است
کار هر لحظۀ این طایفه بخشندگی است
تو که بالای سرت نور امامت داری
جزء این طایفهای دست کرامت داری
محشری گشته به پا باز قیامت داری
چون که بر دوش ابالفضل اقامت داری
وقت پرواز تو افلاک به هم میریزد
تا میآیی به زمین خاک به هم میریزد
آمدی نازترین یاس معطر باشی
در دل خستۀ ما عاطفه پرور باشی
آمدی چند بهاری گل اکبر باشی
نفسی هم شده همبازی اصغر باشی
باز لبخند بزن عشق خریدار تو است
کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است
تو که در دلبری ازما مثَل بابایی
اسم بابا که میآری غزل بابایی
چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی
ساده، شیرین و صمیمی عسل بابایی
دم به دم میوزد از هر نفست بوی بهشت
دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت
یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست
پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست
پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست
بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست
عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی
عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی
زائری آمده در قلب تو جا میخواهد
صحن زیبای تورا دیده، صفا میخواهد
یک نفر آمده و اذن دعا میخواهد
او مسیحی است ولی از تو شفا میخواهد
باز با شوق یکی چادر کوچک آورد
دختری نذر نگاه تو عروسک آورد
یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند
اول کودکی ات بود که پیرت کردند