مشخصات شعر

دعا کن حرم آیم و بر نگردم

خدا جلوه دارد به پیشانی تو

فدای مناجات پنهانی تو

 

شبِ روشنِ کوچه‌های مدینه است

پُر از ریسه‌های چراغانی تو

 

به لب آوَرَد جان داوودها را

نوای تو اَلحانِ قرآنی تو

 

تو بر کوهسارِ معارف نشستی

زمین تشنۀ دست بارانی تو

 

حسینیه‌ای سفره دارد حسینی

که هر شب بود شام مهمانی تو

 

فراوانی از تو

سلیمانی از تو

مسلمانی ازتو

ادب دانی از تو

دعاهای روحانی از تو

به کعبه رجزخوانی از تو

احادیث طوفانی از تو

روایات نورانی از تو

عنایات سبحانی از تو

نَفَس‌های رحمانی از تو

و سلمانی از تو

علی گویی از تو

علی خوانی از تو

دلِ ما و دربار سلطانیِ تو

 

چه خوش سر فرازی چه خوش سر به زیری

امیری حسینُ و نعم الامیری

 

طلوع شکوهت برایت ندارد

کرم خانۀ تو نهایت ندارد

 

به جایی که یوسف دریده گریبان

دل ما نیازی به غارت ندارد

 

از این محشری که به پا کرده پیداست

که رنگی به پیشت قیامت ندارد

 

به چشم تو غیرت

به تیغ تو صولت

به نامت صلابت

به دامن سخاوت

به بازوت قدرت

به پای تو همت

به دستت کرامت

پُری از رشادت

شهادت سعادت

بصیرت

مَهابت

فتوَت

مُرُوَت

به میدان مسلط

رجزها مُسَمَّط

که از برق چشمت همه غرق حیرت

تو از آل عصمت

تو از بیت عترت

تو قامت قیامت

علی در هدایت

علی در عنایت

علی در قداست

علی در مهارت

و نادِ علی دارد از تو حکایت

بدون تو عطری محبت ندارد

 

چنان سر فرازی،چنان سر به زیری

امیری حسینُ و نعم الامیری

 

ز تیغت سپاهی دلاور بریزد

ز تو یال و کوپال کافر بریزد

 

میان زمستان هم از دیدن تو

عرق از سرو روی لشکر بریزد

 

علی هستی و گر علی را بخوانی

فقط در نه، دیوار خیبر بریزد

 

از این هیبت چشمهایت بکاهُ

نگاهی نما ترس قنبر بریزد

 

علی گفت هنگام صفین برگرد

ز خشمت دلِ مالک اشتر بریزد

 

اگر پرده ریزد

مکرر بریزد

نه پر، سر بریزد

سراسربریزد

ستمگر بریزد

به هم اول، آخر بریزد

به گاهی سپاهی چو کاهی به راهی ز شاهی چو حیدر بریزد

 

عجب سرفرازی عجب سر به زیری

امیری حسینُ و نعم الامیری

 

من از جنس شب‌های پر التهابم

که در بند گیسوی پُر پیچ و تابم

 

اگر بر حریم حرم مُستجیرم

فقط با نگاه شما مستجابم

 

من و لطف باب الحوائج همین بس

بگو با تو باشد حساب و کتابم

 

دعا کن حرم آیم و بر نگردم

که این عشق کردست خانه خرابم

 

خراب خرابم

خراب جوابم

تویی انتخابم

که عالیجنابم

غم بی حسابم

زِ داغت کبابم

و مشکت عذابم

به یاد ربابم

پُراز آب آبم

که می‌گفت زینب

چه شد با رکابم

کجایی سحابم

کجایی نقابم

دل زینبیه شده قرص با تو که در سایۀ بیرق آفتابم

تو و سرفرازی، تو و سربه زیری

 

به نِی سر فرازی به نِی سر به زیری

امیری حسین و نعم الامیری

دعا کن حرم آیم و بر نگردم

خدا جلوه دارد به پیشانی تو

فدای مناجات پنهانی تو

 

شبِ روشنِ کوچه‌های مدینه است

پُر از ریسه‌های چراغانی تو

 

به لب آوَرَد جان داوودها را

نوای تو اَلحانِ قرآنی تو

 

تو بر کوهسارِ معارف نشستی

زمین تشنۀ دست بارانی تو

 

حسینیه‌ای سفره دارد حسینی

که هر شب بود شام مهمانی تو

 

فراوانی از تو

سلیمانی از تو

مسلمانی ازتو

ادب دانی از تو

دعاهای روحانی از تو

به کعبه رجزخوانی از تو

احادیث طوفانی از تو

روایات نورانی از تو

عنایات سبحانی از تو

نَفَس‌های رحمانی از تو

و سلمانی از تو

علی گویی از تو

علی خوانی از تو

دلِ ما و دربار سلطانیِ تو

 

چه خوش سر فرازی چه خوش سر به زیری

امیری حسینُ و نعم الامیری

 

طلوع شکوهت برایت ندارد

کرم خانۀ تو نهایت ندارد

 

به جایی که یوسف دریده گریبان

دل ما نیازی به غارت ندارد

 

از این محشری که به پا کرده پیداست

که رنگی به پیشت قیامت ندارد

 

به چشم تو غیرت

به تیغ تو صولت

به نامت صلابت

به دامن سخاوت

به بازوت قدرت

به پای تو همت

به دستت کرامت

پُری از رشادت

شهادت سعادت

بصیرت

مَهابت

فتوَت

مُرُوَت

به میدان مسلط

رجزها مُسَمَّط

که از برق چشمت همه غرق حیرت

تو از آل عصمت

تو از بیت عترت

تو قامت قیامت

علی در هدایت

علی در عنایت

علی در قداست

علی در مهارت

و نادِ علی دارد از تو حکایت

بدون تو عطری محبت ندارد

 

چنان سر فرازی،چنان سر به زیری

امیری حسینُ و نعم الامیری

 

ز تیغت سپاهی دلاور بریزد

ز تو یال و کوپال کافر بریزد

 

میان زمستان هم از دیدن تو

عرق از سرو روی لشکر بریزد

 

علی هستی و گر علی را بخوانی

فقط در نه، دیوار خیبر بریزد

 

از این هیبت چشمهایت بکاهُ

نگاهی نما ترس قنبر بریزد

 

علی گفت هنگام صفین برگرد

ز خشمت دلِ مالک اشتر بریزد

 

اگر پرده ریزد

مکرر بریزد

نه پر، سر بریزد

سراسربریزد

ستمگر بریزد

به هم اول، آخر بریزد

به گاهی سپاهی چو کاهی به راهی ز شاهی چو حیدر بریزد

 

عجب سرفرازی عجب سر به زیری

امیری حسینُ و نعم الامیری

 

من از جنس شب‌های پر التهابم

که در بند گیسوی پُر پیچ و تابم

 

اگر بر حریم حرم مُستجیرم

فقط با نگاه شما مستجابم

 

من و لطف باب الحوائج همین بس

بگو با تو باشد حساب و کتابم

 

دعا کن حرم آیم و بر نگردم

که این عشق کردست خانه خرابم

 

خراب خرابم

خراب جوابم

تویی انتخابم

که عالیجنابم

غم بی حسابم

زِ داغت کبابم

و مشکت عذابم

به یاد ربابم

پُراز آب آبم

که می‌گفت زینب

چه شد با رکابم

کجایی سحابم

کجایی نقابم

دل زینبیه شده قرص با تو که در سایۀ بیرق آفتابم

تو و سرفرازی، تو و سربه زیری

 

به نِی سر فرازی به نِی سر به زیری

امیری حسین و نعم الامیری

۲ نظر
 
  • محمد حسین اربابی فر ۱۳۹۴/۰۳/۲۴

    به این شعر چه نوع شعری می گویند؟

  • پاسخ نویسنده متن ۱۳۹۴/۰۳/۲۴

    ترکیب غزل و نیمایی است.

  • محمد حسین اربابی فر ۱۳۹۴/۰۳/۲۴

    خط سوم از پایین مشکل داره

  • پاسخ نویسنده متن ۱۳۹۴/۰۳/۲۴

    اصلاح شد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×