- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۳۱
- بازدید: ۲۴۷۷
- شماره مطلب: ۱۷۱۲
-
چاپ
لب بزن، آتش از دهان افتاد
آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد ِمنظومۀ جوان افتاد
اشکهایش شهاب شد غلطید، و در آن سمت کهکشان افتاد
رو به تسبیح آفتاب نشست، دانهدانه غروب را نخ کرد
تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد
شرح بازوی پرتوانت را، ماجرای برادرانت را
خواندم از چشم خواهرت وقتی که نگاهم به کاروان افتاد
مثل بادی که خون چکان بوزد، به تماشا گذاشتی خود را
قسمتی از تو فاش شد اما، پردهای هم در این میان افتاد
چلۀ غیرتی رها شد و تیر مملو از میل ِ برنگشتن بود
نور پاشید و ماه در قابِ تیرۀ آب خونچکان افتاد
مرگ، از ارتفاع چشمانت سرنگون شد نفسزنان در باد
خاک، دندان به لب گرفت اما، پیکر تو در آسمان افتاد
-
کربلای کوفه
هر چند، خشک و تشنه به مقصد رسیده بود
صد ابر از نگاه تَرَش، سر کشیده بود
کوهی که در مدینه به وقت جوانیاش
از آبشارِ صحبت مولا، چشیده بود
-
حضور سرخ ۲
شب شد! ولی نه! قافله شب را کنار زد
خورشید، خیمه در جریان غبار زد
منبر نهاد، حضرت خورشید، روی باد
مکتب! طنین خطبهی غرای بامداد!
-
حضور سرخ ۱
آهی کشید و دور و برش را نگاه کرد
بیاختیار، پشت سرش را نگاه کرد
مثل همیشه طرز نگاهش غریب بود
این التفات پر هیجانش عجیب بود
لب بزن، آتش از دهان افتاد
آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد ِمنظومۀ جوان افتاد
اشکهایش شهاب شد غلطید، و در آن سمت کهکشان افتاد
رو به تسبیح آفتاب نشست، دانهدانه غروب را نخ کرد
تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد
شرح بازوی پرتوانت را، ماجرای برادرانت را
خواندم از چشم خواهرت وقتی که نگاهم به کاروان افتاد
مثل بادی که خون چکان بوزد، به تماشا گذاشتی خود را
قسمتی از تو فاش شد اما، پردهای هم در این میان افتاد
چلۀ غیرتی رها شد و تیر مملو از میل ِ برنگشتن بود
نور پاشید و ماه در قابِ تیرۀ آب خونچکان افتاد
مرگ، از ارتفاع چشمانت سرنگون شد نفسزنان در باد
خاک، دندان به لب گرفت اما، پیکر تو در آسمان افتاد