- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۰۳
- بازدید: ۱۷۹۰
- شماره مطلب: ۱۶۰۵
-
چاپ
شد اگر فتنۀ صد تیغ به پا، دست دهد
چه وداعی است، که باید به بلا دست دهد
میدود تیغ، که با خون خدا دست دهد
خیمه جان حوصله کن، تشنگیات خواهد ریخت
به دل کودک اگر حال دعا دست دهد
در فرودست، مَهِ مشک به دستی انگار
رفته تا آب، به طفلان فرا دست دهد
رفته تا با همۀ تشنگیاش در باران
شد اگر فتنۀ صد تیغ به پا، دست دهد
شده شرمنده که این مشک به دندان دارد
هدیه را او نتوانست که با دست دهد
خیمه جان! حوصله کن، ماه تو برمیگردد
شده بی دست به درگاه تو بر میگردد
-
کربلای کوفه
هر چند، خشک و تشنه به مقصد رسیده بود
صد ابر از نگاه تَرَش، سر کشیده بود
کوهی که در مدینه به وقت جوانیاش
از آبشارِ صحبت مولا، چشیده بود
-
حضور سرخ ۲
شب شد! ولی نه! قافله شب را کنار زد
خورشید، خیمه در جریان غبار زد
منبر نهاد، حضرت خورشید، روی باد
مکتب! طنین خطبهی غرای بامداد!
-
حضور سرخ ۱
آهی کشید و دور و برش را نگاه کرد
بیاختیار، پشت سرش را نگاه کرد
مثل همیشه طرز نگاهش غریب بود
این التفات پر هیجانش عجیب بود
-
لب بزن، آتش از دهان افتاد
آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد ِمنظومۀ جوان افتاد
اشکهایش شهاب شد غلطید، و در آن سمت کهکشان افتاد
رو به تسبیح آفتاب نشست، دانهدانه غروب را نخ کرد
تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد
شد اگر فتنۀ صد تیغ به پا، دست دهد
چه وداعی است، که باید به بلا دست دهد
میدود تیغ، که با خون خدا دست دهد
خیمه جان حوصله کن، تشنگیات خواهد ریخت
به دل کودک اگر حال دعا دست دهد
در فرودست، مَهِ مشک به دستی انگار
رفته تا آب، به طفلان فرا دست دهد
رفته تا با همۀ تشنگیاش در باران
شد اگر فتنۀ صد تیغ به پا، دست دهد
شده شرمنده که این مشک به دندان دارد
هدیه را او نتوانست که با دست دهد
خیمه جان! حوصله کن، ماه تو برمیگردد
شده بی دست به درگاه تو بر میگردد