- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۰۳
- بازدید: ۴۴۷۵
- شماره مطلب: ۱۶۰۳
-
چاپ
باغ خاطرات
خواب دیدم در این شب غربت
خواب دشتی عجیب و خون آلود
خواب دیدم که پیکرم، خواهر
طمعۀ گرگهای وحشی بود
اضطرابی به جانم افتاده
که بیان کردنش میسر نیست
یک جوانمرد با شرف، زینب
بین این سی هزار لشگر نیست
ماجراهای عصر فردا را
در نگاه تر تو میبینم
راضیام بر رضای معبودم
تا سحر بوته خار میچینم
شب آخر وصیتی دارم
در نماز شبت دعایم کن
ظهر فردا به خندهای خواهر
راهی وادی منایم کن
باغ سرسبز خاطراتت را
غصه پاییز میکند زینب
گوش کن! شمر خنجر خود را
آن طرف تیز میکند زینب
عصر فردا ز اهل بیت رسول
زهر چشمی شدید میگیرند
وقت تاراج خیمههای حرم
چند کودک ز ترس میمیرند
کوفیان شهرۀ عرب هستند
مردمانی که دست سنگینند
رسم شان است میوه را در باغ
با همان برگ و شاخه میچینند
دورکن از زنان و دخترها
هرچه خلخال در حرم داری
خواهرم داخل وسایل خود
روسری اضافه هم داری؟
عصر فردا بدون شک اینجا
میوزد گردباد خاکستر
با صبوری به معجرت حتماً
گرۀ محکمی بزن خواهر
-
شهر علی نشناخت بانوی خودش را
بالم شکسته، از پرم چیزی نگویم
از کوچ پر دردسرم چیزی نگویم
طوفان سختی باغمان را زیر و رو کرد
از لالههای پرپرم چیزی نگویم
-
استاد درس رزم علمدار کربلا
شاهنشه اریکۀ قدرت اباالحسن
اسطورۀ صلابت و غیرت اباالحسن
یا والی الولی، ید حق، بندۀ خلف
یا مظهر العجایب عالم، شه نجف
-
فصل بلوغ شیعه یقیناً محرم است
در کوچهها، نسیم بهشت محرم است
این شهر بی مجالس روضه، جهنم است
پیراهن سیاه عزاداری شما
زیباترین تجلی عشق مجسم است
-
شرمندهام نمردهام از رنج روضهها
آه دلم به آینه زنگار میزند
پیراهن وصال، تنش زار میزند
عمرم، جوانیام، همه خرج گناه شد
این گریهها زیان مرا جار میزند
باغ خاطرات
خواب دیدم در این شب غربت
خواب دشتی عجیب و خون آلود
خواب دیدم که پیکرم، خواهر
طمعۀ گرگهای وحشی بود
اضطرابی به جانم افتاده
که بیان کردنش میسر نیست
یک جوانمرد با شرف، زینب
بین این سی هزار لشگر نیست
ماجراهای عصر فردا را
در نگاه تر تو میبینم
راضیام بر رضای معبودم
تا سحر بوته خار میچینم
شب آخر وصیتی دارم
در نماز شبت دعایم کن
ظهر فردا به خندهای خواهر
راهی وادی منایم کن
باغ سرسبز خاطراتت را
غصه پاییز میکند زینب
گوش کن! شمر خنجر خود را
آن طرف تیز میکند زینب
عصر فردا ز اهل بیت رسول
زهر چشمی شدید میگیرند
وقت تاراج خیمههای حرم
چند کودک ز ترس میمیرند
کوفیان شهرۀ عرب هستند
مردمانی که دست سنگینند
رسم شان است میوه را در باغ
با همان برگ و شاخه میچینند
دورکن از زنان و دخترها
هرچه خلخال در حرم داری
خواهرم داخل وسایل خود
روسری اضافه هم داری؟
عصر فردا بدون شک اینجا
میوزد گردباد خاکستر
با صبوری به معجرت حتماً
گرۀ محکمی بزن خواهر