- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۱۱
- بازدید: ۳۰۵۸
- شماره مطلب: ۱۵۶۶
-
چاپ
عاقبت عشق انتخابم کرد
لال بودم مرا زبان دادند
من افتاده را توان دادند
زیر خورشید گرم روز الست
مانده بودم که سایبان دادند
اِزدحامی عجیب بود امّا
به من از آن همه مکان دادند
خواستند کار عشق را بینند
حال و روزِ مرا نشان دادند
مثلِ آتش شدم مرا سوزاند
به دلم تا حسین جان دادند
نه که مجنون نه مثلِ فرهادم
خوش به حالم، حسین آبادم
اوّل عشق شور شیرین است
بعد از آن روزگار غمگین است
تا که عاشق شدم همه گفتند
روی پیشانیت چرا چین است؟
روز اوّل که دیدمش گفتم
آنکه روزم سیه کند این است
جگرم را هر آنکه دید گریست
گفت این داغ ارثِ یاسین است
حا و سین و یا و نون مرا دریاب
که سرم روی شانه سنگین است
حا و سین و یا و نون مرا کُشته
شکر حق این جنون مرا کُشته
روز اوّل که دید آبم کرد
بعد از آن ساخت و خرابم کرد
به همین فکر میکنم هر روز
عاقبت عشق انتخابم کرد
هیچ کس روی من حساب نکرد
شکر حق مادرت حسابم کرد
تو خودت آمدی پِیام ورنه
هر دری رفتهام جوابم کرد
از دعاهای مادرم بودم
تا نگاه تو مستجابم کرد
حق بده بر دلم که دربند است
اوّلین عاشقت خداوند است
از جمالت بهار میریزد
از جلالت وقار میریزد
حرف اصلاً نداری و از هر
خطبهات اعتبار میریزد
لحظههایی که تیغ میگیری
عرقِ ذوالفقار میریزد
چقدر سر به زیر هر قدمت
لحظههای شکار میریزد
چشم زینب به گیسویت حیران
چه خوش این آبشار میریزد
شب پروانه است، بسم الله
هر که دیوانه است، بسم الله
با تو این آسمان نگین دارد
که خدا با تو همنشین دارد
تو علی هستی و علی با تو
دست حق را در آستین دارد
تو علی هستی و علی وقتی
میزند تیغ، آفرین دارد
تو علی هستی و علی یعنی
از رجز خوانیاش زمین دارد
میزند چرخ گردِ خود هر روز
که علی ضربِ آتشین دارد
نام تو فاطمی است هم علوی
که همان دارد و همین دارد
فاطمه هم حسین میخواند
زیر دین کسی نمیماند
در دلم درد بیشماری هست
چند وقتی است روزگاری هست
قسمتم نیست کربلا بروم
این چه غم این چه انتظاری هست
پلکهایم به کار میآید
به ضریح نوات غباری هست
سنگ فرش حرم بگو آیا؟
قسمتم از تو یک مزاری هست
سفرهات گرم میکنم، بَلَدم
خوشی من همین نداری هست
تو که میخواستی مرا بکُشی
کاش میشد به کربلا بکُشی
تا گدایانِ پُشتِ در داری
تا که هستیم درد سر داری
دستت از پشتِ در برون آمد
خوب از شرم ما خبر داری
مثلِ منظومهای و خورشیدی
دور خود چند تا قمر داری
پشتِ در آمدی ولی دیدم
که تو هم دست بر کمر داری
ارتباطی است از تو با جگرم
چقدر زخم بر جگر داری
تو همه باورِ اباالفضلی
سومین حیدر اباالفضلی
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
عاقبت عشق انتخابم کرد
لال بودم مرا زبان دادند
من افتاده را توان دادند
زیر خورشید گرم روز الست
مانده بودم که سایبان دادند
اِزدحامی عجیب بود امّا
به من از آن همه مکان دادند
خواستند کار عشق را بینند
حال و روزِ مرا نشان دادند
مثلِ آتش شدم مرا سوزاند
به دلم تا حسین جان دادند
نه که مجنون نه مثلِ فرهادم
خوش به حالم، حسین آبادم
اوّل عشق شور شیرین است
بعد از آن روزگار غمگین است
تا که عاشق شدم همه گفتند
روی پیشانیت چرا چین است؟
روز اوّل که دیدمش گفتم
آنکه روزم سیه کند این است
جگرم را هر آنکه دید گریست
گفت این داغ ارثِ یاسین است
حا و سین و یا و نون مرا دریاب
که سرم روی شانه سنگین است
حا و سین و یا و نون مرا کُشته
شکر حق این جنون مرا کُشته
روز اوّل که دید آبم کرد
بعد از آن ساخت و خرابم کرد
به همین فکر میکنم هر روز
عاقبت عشق انتخابم کرد
هیچ کس روی من حساب نکرد
شکر حق مادرت حسابم کرد
تو خودت آمدی پِیام ورنه
هر دری رفتهام جوابم کرد
از دعاهای مادرم بودم
تا نگاه تو مستجابم کرد
حق بده بر دلم که دربند است
اوّلین عاشقت خداوند است
از جمالت بهار میریزد
از جلالت وقار میریزد
حرف اصلاً نداری و از هر
خطبهات اعتبار میریزد
لحظههایی که تیغ میگیری
عرقِ ذوالفقار میریزد
چقدر سر به زیر هر قدمت
لحظههای شکار میریزد
چشم زینب به گیسویت حیران
چه خوش این آبشار میریزد
شب پروانه است، بسم الله
هر که دیوانه است، بسم الله
با تو این آسمان نگین دارد
که خدا با تو همنشین دارد
تو علی هستی و علی با تو
دست حق را در آستین دارد
تو علی هستی و علی وقتی
میزند تیغ، آفرین دارد
تو علی هستی و علی یعنی
از رجز خوانیاش زمین دارد
میزند چرخ گردِ خود هر روز
که علی ضربِ آتشین دارد
نام تو فاطمی است هم علوی
که همان دارد و همین دارد
فاطمه هم حسین میخواند
زیر دین کسی نمیماند
در دلم درد بیشماری هست
چند وقتی است روزگاری هست
قسمتم نیست کربلا بروم
این چه غم این چه انتظاری هست
پلکهایم به کار میآید
به ضریح نوات غباری هست
سنگ فرش حرم بگو آیا؟
قسمتم از تو یک مزاری هست
سفرهات گرم میکنم، بَلَدم
خوشی من همین نداری هست
تو که میخواستی مرا بکُشی
کاش میشد به کربلا بکُشی
تا گدایانِ پُشتِ در داری
تا که هستیم درد سر داری
دستت از پشتِ در برون آمد
خوب از شرم ما خبر داری
مثلِ منظومهای و خورشیدی
دور خود چند تا قمر داری
پشتِ در آمدی ولی دیدم
که تو هم دست بر کمر داری
ارتباطی است از تو با جگرم
چقدر زخم بر جگر داری
تو همه باورِ اباالفضلی
سومین حیدر اباالفضلی