مشخصات شعر

آمده از گرد و خاک راه اما سوخته

روزگارم در غم آن قد و بالا سوخته

باغ من گل داشت روزی حیف حالا سوخته

 

وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند

وای بر دل زندگی‌ام جمله یکجا سوخته

 

کاروانی که دلم را برد روزی با خودش

آمده از گرد و خاک راه اما سوخته

 

هرچه گشتم بین آن شاید که بشناسم کسی

هرچه دیدم پیر بود شمع آسا سوخته

 

بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بی رمق

شانه‌ها از تازیانه خرد حتی سوخته

 

چشم‌ها از فرط سیلی سرخ و نابینا شده

چهره‌ها لبریز تاول زیر گرما سوخته

 

گیسوان زردند، گویا بین آتش مانده‌اند

تارِ موهایی گره خورده است گویا سوخته

 

تا که پرسیدم امیر کاروان حالا که هست

بینشان دیدم زنی اما سرا پا سوخته

 

گفتمش کو گیسوان زینبی‌ات گفت آه

شعله‌ای بر معجرم افتاد آنجا سوخته

 

گفتمش سالار زینب را نمی‌بینم چرا؟

گفت دیدم چهره‌اش بر ریگ صحرا سوخته

 

شعله بود کربلا و دود بود و خیمه‌ها

بین آتش دختری دیدم که تنها سوخته

 

آمده از گرد و خاک راه اما سوخته

روزگارم در غم آن قد و بالا سوخته

باغ من گل داشت روزی حیف حالا سوخته

 

وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند

وای بر دل زندگی‌ام جمله یکجا سوخته

 

کاروانی که دلم را برد روزی با خودش

آمده از گرد و خاک راه اما سوخته

 

هرچه گشتم بین آن شاید که بشناسم کسی

هرچه دیدم پیر بود شمع آسا سوخته

 

بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بی رمق

شانه‌ها از تازیانه خرد حتی سوخته

 

چشم‌ها از فرط سیلی سرخ و نابینا شده

چهره‌ها لبریز تاول زیر گرما سوخته

 

گیسوان زردند، گویا بین آتش مانده‌اند

تارِ موهایی گره خورده است گویا سوخته

 

تا که پرسیدم امیر کاروان حالا که هست

بینشان دیدم زنی اما سرا پا سوخته

 

گفتمش کو گیسوان زینبی‌ات گفت آه

شعله‌ای بر معجرم افتاد آنجا سوخته

 

گفتمش سالار زینب را نمی‌بینم چرا؟

گفت دیدم چهره‌اش بر ریگ صحرا سوخته

 

شعله بود کربلا و دود بود و خیمه‌ها

بین آتش دختری دیدم که تنها سوخته

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×