- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۵
- بازدید: ۳۲۴۲
- شماره مطلب: ۱۴۴۴
-
چاپ
گفتن ندارد
گفتن ندارد
کوچه شلوغ و جای یک سوزن ندارد
نامرد مردم
حق علی و فاطمه خوردن ندارد
مادر به خود گفت
شاید کسی کاری به کار زن ندارد
من از نبیام
حتما کسی کاری به کار من ندارد
افتادن زن
درپیش چشم دیگران دیدن ندارد
برخیز مادر
زینب پناهی غیر این دامن ندارد
وقتی حسینت
درلحظۀ گودال پیراهن ندارد...
-
دو ششگوشه
آمده تا سخن از چشم خود آغاز کند
دهمین پنجره را سمت خدا باز کند
تا که یک پرده، خدا را به من ابراز کند،
جگر شیر بیارید که اعجاز کند
-
ما شاعرت شدیم، ولی محتشم نشد
هرکس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشد، بزرگ نشد، محترم نشد
دل خسته بود و راهی این آستانه شد
دل خسته بود و راهی باغ ارم نشد
-
زینب شاه خراسان
رضا نشست و به معصومهاش نگاه انداخت
چنانکه چشمۀ ذوق مرا به راه انداخت
خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را
-
چه میکنی؟
اَصلا رقیه نه، به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه میکنی؟
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند، چه میکنی؟
گفتن ندارد
گفتن ندارد
کوچه شلوغ و جای یک سوزن ندارد
نامرد مردم
حق علی و فاطمه خوردن ندارد
مادر به خود گفت
شاید کسی کاری به کار زن ندارد
من از نبیام
حتما کسی کاری به کار من ندارد
افتادن زن
درپیش چشم دیگران دیدن ندارد
برخیز مادر
زینب پناهی غیر این دامن ندارد
وقتی حسینت
درلحظۀ گودال پیراهن ندارد...