- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۵/۰۹
- بازدید: ۴۴۴۴
- شماره مطلب: ۱۳۹۸
-
چاپ
به محضر حضرت عبدالعظیم (ع)
آیینهدار کربلا
پر کردهای وجود مرا از قدیم تو
ما رعیتیم و شاه عبدالعظیم تو
آقا! تمام شهر گدا و کریم تو
یا سیدالکریم! ببین آمدیم، تو-
این دستهای خالی ما را رها مکن
از خود حساب سفرۀ ما را جدا مکن
شبهای جمعه در حرم تو گدا شدیم
غرق دعا و نالۀ یا ربّنا شدیم
با سوز واژههای کمیل آشنا شدیم
از شهر ری مسافر کرب و بلا شدیم
آیینه دار کرب و بلا! میکشی مرا
مثل حسین، خون خدا، میکشی مرا
وقتی که من به کار تماشای گنبدم
انگار پشت پنجره فولاد مشهدم
حالا هر آن چه هستم اگر خوب یا بدم
آقا! من آمدم که بگویم: من آمدم
چشم تو کیمیاست مرا هم نگاه کن
دست مرا بگیر و مرا سر به راه کن
دلدادهایم ما همه دلدادۀ حسن
کاسه به دست، سفرۀ افتادۀ حسن
مستیم در کنار تو از بادۀ حسن
عطر مدینه میدهی ای زادۀ حسن
ماه خدا که میشود اقرار میکنم
با بوسه بر ضریح تو افطار میکنم
آقا! شده کبوتر دل جلد بام تو
«انت ولیّنا» به تو گفته امام تو
در صحن سینه میشکفد ازدحام تو
«ثبت است بر جریدۀ عالم دوام تو»
با دیدنت ملائکه غرق شعف شدند
افلاکیان برای زیارت به صف شدند
هر شب میان راه تو سائل شویم ما
تا با نگاه لطف تو دعبل شویم ما
دلبر تو باش تا همگی دل شویم ما
از هر چه غیر روی تو غافل شویم ما
باران اشکِ شوق امانم بریده است
این دستها به جز کرم از تو ندیده است
با بودن تو کهف حصین است شهر ری
با عشق، کوچه کوچه قرین است شهر ری
تهران چو حلقه است و نگین است شهر ری
رازی، ابوالفتوح ... همین است شهر ری
در هر زمان که بوده به دل خواهشی مرا
بی اختیار سمت حرم میکشی مرا
-
ارکان عالم
شش گوشهی ضریح تو ارکان عالم است
هفت آسمان برای تو مشغول ماتم است
جبریل نوحهخوان و ملائک به سر زنان
عرش خدا به یاد تو لبریز از غم است
-
سرش را بسته بودند
تمام کودکانت خسته بودند
و روی خاکها بنشسته بودند
چه خالی بود جای دست عباس
سرش را روی نیزه بسته بودند
-
امشبی را ...
بوی ایثار و شهادت بوی خون میآید
عشق از پردهی اسرار برون میآید
این سوی معرکه آوای جنون میآید
آن سوی معرکه پیوسته قشون میآید
-
میرفتی ...
پناه قافلۀ بی پناه! میرفتی
بهرغم دلهرۀ ذوالجناح میرفتی
کسی برای تو دیگر نمانده بود آقا!
تو یک تنه به دل آن سپاه میرفتی
به محضر حضرت عبدالعظیم (ع)
آیینهدار کربلا
پر کردهای وجود مرا از قدیم تو
ما رعیتیم و شاه عبدالعظیم تو
آقا! تمام شهر گدا و کریم تو
یا سیدالکریم! ببین آمدیم، تو-
این دستهای خالی ما را رها مکن
از خود حساب سفرۀ ما را جدا مکن
شبهای جمعه در حرم تو گدا شدیم
غرق دعا و نالۀ یا ربّنا شدیم
با سوز واژههای کمیل آشنا شدیم
از شهر ری مسافر کرب و بلا شدیم
آیینه دار کرب و بلا! میکشی مرا
مثل حسین، خون خدا، میکشی مرا
وقتی که من به کار تماشای گنبدم
انگار پشت پنجره فولاد مشهدم
حالا هر آن چه هستم اگر خوب یا بدم
آقا! من آمدم که بگویم: من آمدم
چشم تو کیمیاست مرا هم نگاه کن
دست مرا بگیر و مرا سر به راه کن
دلدادهایم ما همه دلدادۀ حسن
کاسه به دست، سفرۀ افتادۀ حسن
مستیم در کنار تو از بادۀ حسن
عطر مدینه میدهی ای زادۀ حسن
ماه خدا که میشود اقرار میکنم
با بوسه بر ضریح تو افطار میکنم
آقا! شده کبوتر دل جلد بام تو
«انت ولیّنا» به تو گفته امام تو
در صحن سینه میشکفد ازدحام تو
«ثبت است بر جریدۀ عالم دوام تو»
با دیدنت ملائکه غرق شعف شدند
افلاکیان برای زیارت به صف شدند
هر شب میان راه تو سائل شویم ما
تا با نگاه لطف تو دعبل شویم ما
دلبر تو باش تا همگی دل شویم ما
از هر چه غیر روی تو غافل شویم ما
باران اشکِ شوق امانم بریده است
این دستها به جز کرم از تو ندیده است
با بودن تو کهف حصین است شهر ری
با عشق، کوچه کوچه قرین است شهر ری
تهران چو حلقه است و نگین است شهر ری
رازی، ابوالفتوح ... همین است شهر ری
در هر زمان که بوده به دل خواهشی مرا
بی اختیار سمت حرم میکشی مرا