- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۵/۱۵
- بازدید: ۲۲۱۶
- شماره مطلب: ۱۳۷۶
-
چاپ
نذر سیدالشهدا
در مصاف گلوی تو
خورشید، سر برهنه برون آمد چون گوی آتشین و، سراسر سوخت
آیینههای عرش ترک برداشت، قلب هزار پارۀ حیدر سوخت
از فتنههای فرقه نو بنیاد، آتش به هر چه بود و نبود افتاد
تنها نه روح پاک شقایق مرد، تنها نه بالهای کبوتر سوخت
حالت چگونه بود! نمیدانم، وقتی میان معرکه میدیدی
بر ساحل شریعه خون آلود، آن سرو سربلند تناور سوخت
جنگاوری ز اهل حرم کم شد، از این فراق قامت تو خم شد
آری! میان آتش نامردان، فرزند نازنین برادر سوخت
هنگام ظهر، کودک عطشان را، بردی به دست خویش به قربانگاه
جبریل پاره کرد گریبان را، وقتی که حلق نازک اصغر سوخت
در آن کویر تفتۀ آتشناک، آن قدر داغ و غرق عطش بودی،
تا آنکه در مصاف گلوی تو، حتی گلوی تشنۀ خنجر سوخت
چشمان سرخ و ملتهبی آن روز، چشم انتظار آمدنت بودند
اما نیامدی و ازین اندوه، آن چشمهای منتظر آخر سوخت
میخواستم برای تو ای مولا! شعری به رنگ مرثیه بنویسم
اما قلم در اول ره خشکید، اوراق ناگشودۀ دفتر سوخت
-
سرنوشت آسمان و چرخ را وارونه کرد
بر کبودای زمین هنگامۀ محشر گذشت
آسمان در هالهای از خون وخاکستر گذشت
چشمهای خونفشان آسمان خشکید وسوخت
زآنچهدر اوج عطش, بر چشمۀ کوثر گذشت
-
ردّ عبور خون، صراط مستقیم است
آمد دوباره لحظههایِ بی قراری
عطرِ محرم در جهان گردیده جاری
در خون شکوفا گشته گلهای بهاری
شد رنگ و روی آسمان چون گُل، اناری
نذر سیدالشهدا
در مصاف گلوی تو
خورشید، سر برهنه برون آمد چون گوی آتشین و، سراسر سوخت
آیینههای عرش ترک برداشت، قلب هزار پارۀ حیدر سوخت
از فتنههای فرقه نو بنیاد، آتش به هر چه بود و نبود افتاد
تنها نه روح پاک شقایق مرد، تنها نه بالهای کبوتر سوخت
حالت چگونه بود! نمیدانم، وقتی میان معرکه میدیدی
بر ساحل شریعه خون آلود، آن سرو سربلند تناور سوخت
جنگاوری ز اهل حرم کم شد، از این فراق قامت تو خم شد
آری! میان آتش نامردان، فرزند نازنین برادر سوخت
هنگام ظهر، کودک عطشان را، بردی به دست خویش به قربانگاه
جبریل پاره کرد گریبان را، وقتی که حلق نازک اصغر سوخت
در آن کویر تفتۀ آتشناک، آن قدر داغ و غرق عطش بودی،
تا آنکه در مصاف گلوی تو، حتی گلوی تشنۀ خنجر سوخت
چشمان سرخ و ملتهبی آن روز، چشم انتظار آمدنت بودند
اما نیامدی و ازین اندوه، آن چشمهای منتظر آخر سوخت
میخواستم برای تو ای مولا! شعری به رنگ مرثیه بنویسم
اما قلم در اول ره خشکید، اوراق ناگشودۀ دفتر سوخت
الا ای تیرها از سر بگیرید ! .ظ الا ای تیرها از سر بگیرید ! به سوی خاندانم پر بگیرید اگر با کشتن من عشق بر پاست مرا شمشیرها! در بر بگیرید * مآل اندیش فردا بود زینب در آن صحرا چه تنها بود زینب به هنگام غروب تنگ آن روز تمام غربت ما بود زینب! * هلا ! آبی تر از متن سپیده صبوری این چنین را کس ندیده چه کرد آن لحظه لرزیدن عرش لبانت روی رگ های بریده ؟!! * تورا از نسل کوثر آفریدند ز صلب پاک حیدر آفریدند شعور و عشق ما در شان تو نیست تو را از عشق برتر آفریدند! * دلی از درد و رنج انبوه داریم به قلب خود غمی چون کوه داریم بیا همراه ما شو تا بگرییم که ما یک اربعین اندوه داریم یدالله گودرزی همقافیه با باران http://hamghafiebabaran.blog.ir/
الا ای تیرها از سر بگیرید ! به سوی خاندانم پر بگیرید اگر با کشتن من عشق بر پاست مرا شمشیرها! در بر بگیرید * مآل اندیش فردا بود زینب در آن صحرا چه تنها بود زینب به هنگام غروب تنگ آن روز تمام غربت ما بود زینب! * هلا ! آبی تر از متن سپیده صبوری این چنین را کس ندیده چه کرد آن لحظه لرزیدن عرش لبانت روی رگ های بریده ؟!! * تورا از نسل کوثر آفریدند ز صلب پاک حیدر آفریدند شعور و عشق ما در شان تو نیست تو را از عشق برتر آفریدند! * دلی از درد و رنج انبوه داریم به قلب خود غمی چون کوه داریم بیا همراه ما شو تا بگرییم که ما یک اربعین اندوه داریم دکتریدالله گودرزی
هرسه تا عالی بودن