- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۱۲
- بازدید: ۲۲۷۹
- شماره مطلب: ۱۳۰۶
-
چاپ
گلریز
فکر بِکرم چو زِ هَر دایره پرهیز کند
رویگردان نظر از هر غم ناچیز کند
گوش دل راز مگو بشنود از پردۀ غیب
تا چه مقدار کسی گوش دلی تیز کند
آسمان امشب اگر بارش رحمت ریزد
همره بارش خود زمزمهای نیز کند
باب رحمت به سراپرده اگر باز شود
به تُهی دستی دل، فاطمه گلریز کند
عارفی نیست که تسبیح بهاران شنود
باز هر دم سخن از زردی پاییز کند
احسن الحال چو از ناحیه زینب شد
فرد عصیانزده را عبد سحرخیز کند
هر که دلسوختۀ حضرت زهرا بشود
تازه افروختۀ زینب کبری بشود
پیر شد هر که دلافروختۀ زینب شد
آن دلی سوخت که دل سوختۀ زینب شد
عمر اگر در ره بانوی وفا رفت ز دست
نشد از دست که اندوخته زینب شد
هر که شد عبد درش عارفِ باللهاش خوان
که دلش معرفتآموختۀ زینب شد
شده عالم همه حیران حسینش امّا
چشم ارباب کرم دوختۀ زینب شد
آنکه دل را به غم و محنت دنیا نفروخت
تا ابد بندۀ نفروخته زینب شد
چه کند شعلۀ محشر به سراپردۀ دل
که شفیعش جگرسوختۀ زینب شد
چشم ما کاسۀ باب الکرم گریۀ ماست
هرکجا نام وی آید حرم گریۀ ماست
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
گلریز
فکر بِکرم چو زِ هَر دایره پرهیز کند
رویگردان نظر از هر غم ناچیز کند
گوش دل راز مگو بشنود از پردۀ غیب
تا چه مقدار کسی گوش دلی تیز کند
آسمان امشب اگر بارش رحمت ریزد
همره بارش خود زمزمهای نیز کند
باب رحمت به سراپرده اگر باز شود
به تُهی دستی دل، فاطمه گلریز کند
عارفی نیست که تسبیح بهاران شنود
باز هر دم سخن از زردی پاییز کند
احسن الحال چو از ناحیه زینب شد
فرد عصیانزده را عبد سحرخیز کند
هر که دلسوختۀ حضرت زهرا بشود
تازه افروختۀ زینب کبری بشود
پیر شد هر که دلافروختۀ زینب شد
آن دلی سوخت که دل سوختۀ زینب شد
عمر اگر در ره بانوی وفا رفت ز دست
نشد از دست که اندوخته زینب شد
هر که شد عبد درش عارفِ باللهاش خوان
که دلش معرفتآموختۀ زینب شد
شده عالم همه حیران حسینش امّا
چشم ارباب کرم دوختۀ زینب شد
آنکه دل را به غم و محنت دنیا نفروخت
تا ابد بندۀ نفروخته زینب شد
چه کند شعلۀ محشر به سراپردۀ دل
که شفیعش جگرسوختۀ زینب شد
چشم ما کاسۀ باب الکرم گریۀ ماست
هرکجا نام وی آید حرم گریۀ ماست