- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۶/۲۵
- بازدید: ۲۵۹۰
- شماره مطلب: ۱۱۷۲
-
چاپ
بوسید تیری گلویِ آن شاخۀ نسترن را
پوشید سرباز کوچک، قنداقه، یعنی کفن را
پیمود یاس سپیدی راه شقایق شدن را
نالید یعنی مرا هم در کاروانت نصیبی است
یعنی که در پیشگاهت آوردهام جان و تن را
بگذار تا روی دستت، قدری عطش را بگریم
بگذار تا خون ببارد بر پیکرم پیرهن را
دُری بنوشان مرا از اشک غریبانۀ خویش
تا حس کنم در نگاهت، لب تشنه پرپر زدن را
تا چند اینجا بمانم، وقتی در این ظهر غربت
میبینی افتاده بر خاک، یاران شمشیرزن را
یک سینه داری پر از داغ، دست تو بگذارد ای کاش
بر شانۀ کوچک من این داغ قامت شکن را
ناگاه در دست مولا یک چشمه جوشید از خون
بوسید تیری گلویِ آن شاخۀ نسترن را
گهواره خالی خدایا! تنها دلی ماند و داغی
داغی که از من گرفته است پروای دل سوختن را
بوسید تیری گلویِ آن شاخۀ نسترن را
پوشید سرباز کوچک، قنداقه، یعنی کفن را
پیمود یاس سپیدی راه شقایق شدن را
نالید یعنی مرا هم در کاروانت نصیبی است
یعنی که در پیشگاهت آوردهام جان و تن را
بگذار تا روی دستت، قدری عطش را بگریم
بگذار تا خون ببارد بر پیکرم پیرهن را
دُری بنوشان مرا از اشک غریبانۀ خویش
تا حس کنم در نگاهت، لب تشنه پرپر زدن را
تا چند اینجا بمانم، وقتی در این ظهر غربت
میبینی افتاده بر خاک، یاران شمشیرزن را
یک سینه داری پر از داغ، دست تو بگذارد ای کاش
بر شانۀ کوچک من این داغ قامت شکن را
ناگاه در دست مولا یک چشمه جوشید از خون
بوسید تیری گلویِ آن شاخۀ نسترن را
گهواره خالی خدایا! تنها دلی ماند و داغی
داغی که از من گرفته است پروای دل سوختن را