- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۱/۱۷
- بازدید: ۲۸۲۹
- شماره مطلب: ۱۱۳۹
-
چاپ
غزلی عاشورایی از سعید بیابانکی
کهکشان است این بیابان
پرده بر میدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشیدِ ناب ازنیزهها
میشناسی این همه خورشید خونآلود را
آه! ای خورشید زخمی! رُخ متاب از نیزهها
کهکشان است این بیابان، چون که امشب میدمد
ماهتاب از نیزهها و آفتاب از نیزهها
ریگریگش هم گواهی میدهد روز حساب
کاین بیابان، خورده زخمِ بیحساب از نیزهها
یالهایی سرخ و تنهایی به خون غلتیده است
یادگار اسبهایی بیرکاب از نیزهها
آرزوی آب هم این جا عطش نوشیدن است
خواهد آمد «العطش»ها را جواب از نیزهها
باز هم جاریست این جا رودرود از سینهها
بس که میآمد صدای آبآب از نیزهها
گر چه این جا موجموج تشنگیها جاری است
میتراود چشمه چشمه، شعر ناب از نیزهها
-
روایت روشن
برپا شده است در دل من خیمۀ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی
عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشتهام یار و همدمی
-
هوای انار
دلم گرفته، هوای بهار کرده دلم
هوای گریۀ بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنبالهدار کرده دلم
-
بهار گم شده
آهم برای آینه داری که گم شده است
یاری که گم شده است، دیاری که گم شده است
تقویمها خزان به خزان زرد میشوند
در جستجوی بوی بهاری که گم شده است
-
سه پردۀ عشق، پردۀ سوم
میشود باز پردهای دیگر
پردهای سرخ، پردهای پرپر
پردهای، در میان آتش و دودپردهای، در میان خاکستر
ای فدای تو هم دل و هم جانمنم آنک حماسهای دیگر
غزلی عاشورایی از سعید بیابانکی
کهکشان است این بیابان
پرده بر میدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشیدِ ناب ازنیزهها
میشناسی این همه خورشید خونآلود را
آه! ای خورشید زخمی! رُخ متاب از نیزهها
کهکشان است این بیابان، چون که امشب میدمد
ماهتاب از نیزهها و آفتاب از نیزهها
ریگریگش هم گواهی میدهد روز حساب
کاین بیابان، خورده زخمِ بیحساب از نیزهها
یالهایی سرخ و تنهایی به خون غلتیده است
یادگار اسبهایی بیرکاب از نیزهها
آرزوی آب هم این جا عطش نوشیدن است
خواهد آمد «العطش»ها را جواب از نیزهها
باز هم جاریست این جا رودرود از سینهها
بس که میآمد صدای آبآب از نیزهها
گر چه این جا موجموج تشنگیها جاری است
میتراود چشمه چشمه، شعر ناب از نیزهها