مشخصات شعر

ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی

بند هفتم: حضرت قاسم بن الحسن (ع)

آن چهرِ بر فروخته، ماهِ تمام بود

نو رُسته بود، لیک چو گل سرخ­فام بود

 

همچون بنفشۀ طَبَری تُرد و تازه بود

چون میوه‌های نورسِ ناچیده خام بود

 

قدّش کمی ز قامتِ شمشیر، بیشتر

گویی چو ذوالفقارِ علی در نیام بود

 

گرما اگرچه شعله کش اما به روی او

چون بازتاب شعله به روی رُخام بود

 

چون سیبِ اوفتاده ز شاخه درون آب

غرقِ عَرَق دو گونه آن گل مُدام بود

 

چشمانِ او دو گوهرِ تابان و بی‌قرار

در جستجویِ رخصتِ جنگ از امام بود

 

آخِر اجازه یافت که جان را فدا کند

وین رخصت از نگاه عمو، بی‌کلام بود

 

بَر جَست بر بُراق و به معراج خون شتافت

میدان، پلی به جانب دارالسَّلام بود

 

یک بندِپای پوش، از او برنبسته ماند

وین خود برای نسل جوان یک پیام بود:

 

قاسم ز شوقِ وصل، سر از پا نمی‌شناخت

بی‌شوق حق، مناسک دل، ناتمام بود

 

شیرین‌تر است از عسل ار مرگ آبروست

زهر است زندگی اگرت بندگی در اوست

 

 

ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی

بند هفتم: حضرت قاسم بن الحسن (ع)

آن چهرِ بر فروخته، ماهِ تمام بود

نو رُسته بود، لیک چو گل سرخ­فام بود

 

همچون بنفشۀ طَبَری تُرد و تازه بود

چون میوه‌های نورسِ ناچیده خام بود

 

قدّش کمی ز قامتِ شمشیر، بیشتر

گویی چو ذوالفقارِ علی در نیام بود

 

گرما اگرچه شعله کش اما به روی او

چون بازتاب شعله به روی رُخام بود

 

چون سیبِ اوفتاده ز شاخه درون آب

غرقِ عَرَق دو گونه آن گل مُدام بود

 

چشمانِ او دو گوهرِ تابان و بی‌قرار

در جستجویِ رخصتِ جنگ از امام بود

 

آخِر اجازه یافت که جان را فدا کند

وین رخصت از نگاه عمو، بی‌کلام بود

 

بَر جَست بر بُراق و به معراج خون شتافت

میدان، پلی به جانب دارالسَّلام بود

 

یک بندِپای پوش، از او برنبسته ماند

وین خود برای نسل جوان یک پیام بود:

 

قاسم ز شوقِ وصل، سر از پا نمی‌شناخت

بی‌شوق حق، مناسک دل، ناتمام بود

 

شیرین‌تر است از عسل ار مرگ آبروست

زهر است زندگی اگرت بندگی در اوست

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×