- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۰۲
- بازدید: ۸۸۵۴
- شماره مطلب: ۱۰۹۹
-
چاپ
شاهماهیها
مشک از دست شاهماهیها
تشنه لب روی ساحل افتاده
ناگهان شانههای دریا را
موج سنگین غم تکان داده
باد وحشی به صخره میکوبد
سیلی بیامان طوفان را
چشم هفتآسمان خبر داده
هقهق نالههای باران را
بغض، باران خون شناور شد
نرم و آهسته بر دل صحرا
یال خونین اسب میغلتید
روی دامان ظهر عاشورا
لب فروبسته از عطش فریاد
بیامان قلب کودکی تنها
سجده بر خاک خیمه میساید
نوگل عاشقانۀ زهرا
خیمه در التهاب میسوزد
دشت، مجنون بغض آهوهاست
خاک افتاده بر تب سجده
برکه دلتنگ ماهبانوهاست
کشتی ناخدای طوفان بر
شانۀ موجها رها گردید
چشمهای با سکوت وهمانگیز
از دل خاک تشنه میجوشید
ابر جان داده روی بازویت
همزمان با فرات میگریید
نینوا سخت در غریبی ماند
عطر خوش بوی سیب میپیچید
زیر چادر سیاه شب دستی
گونۀ ماه را نوازش کرد
ماهبانوی قصّۀ دریا
با هیاهوی دجله سازش کرد
در شبیخون قصۀ فرهاد
کوه، خاکستر صبوری شد
اشک دریا نفسنفس جاری
کربلا بیقرار دوری شد
مشک از دست شاهماهیها
تشنهلب روی ساحل افتاده
ناگهان شانههای دریا را
موج سنگین شب تکان داده
-
از کعبه به خونخواهی این قوم به پاخیز
آشوب به غارت بَرد این قافلهها را
صدها پَر جاماندۀ این چلچلهها را
از کعبه به خونخواهی این قوم به پا خیز
پاسخ بدهد خنجرتان حرملهها را
-
گل نیلوفر
آهسته میسوزد در آتش بالهایم، بابا ببین گنجشک بیبال و پرت را
آن دستهای بی مروّت میکشاند، بر خارها با تازیانه دخترت را
بابا ببین! این گرگهای وحشی شام، امشب برهنهپایمان زنجیر کردند
در کوچهها با شور و دف ما را دواندند، دیدی صبوریهای یاس پرپرت را
-
آیههای کوثرش اعجاز کرد
بیامان بغض ملائک میشکست، خلوت خاموش هر ناقوس را
آسمان واژه به واژه مینوشت، غربت شبهای اقیانوس را
دستهای تیرۀ کفر و حسد، میزند سیلی به روی ماه شب
بغض میریزد درون چاه شب، تارها سازد غمی محسوس را
با سکوت مرگبارش فتنهای، میشکافد سینۀ آیینه را
سنگها آهسته پرپر میکنند، سینه سرخِ در قفس را
-
بانوی آب و آینه
دریای پرسخاوت و موّاج کائنات
بانوی آب و آینهای کشتی نجات
از آسمان هفتم تا پهنۀ زمین
روشنتری تو از همۀ جلوههای ذات
حتی فرشتگان خدا غبطه میخورند
بر زمزم زلال تو ای کوثر حیات
شاهماهیها
مشک از دست شاهماهیها
تشنه لب روی ساحل افتاده
ناگهان شانههای دریا را
موج سنگین غم تکان داده
باد وحشی به صخره میکوبد
سیلی بیامان طوفان را
چشم هفتآسمان خبر داده
هقهق نالههای باران را
بغض، باران خون شناور شد
نرم و آهسته بر دل صحرا
یال خونین اسب میغلتید
روی دامان ظهر عاشورا
لب فروبسته از عطش فریاد
بیامان قلب کودکی تنها
سجده بر خاک خیمه میساید
نوگل عاشقانۀ زهرا
خیمه در التهاب میسوزد
دشت، مجنون بغض آهوهاست
خاک افتاده بر تب سجده
برکه دلتنگ ماهبانوهاست
کشتی ناخدای طوفان بر
شانۀ موجها رها گردید
چشمهای با سکوت وهمانگیز
از دل خاک تشنه میجوشید
ابر جان داده روی بازویت
همزمان با فرات میگریید
نینوا سخت در غریبی ماند
عطر خوش بوی سیب میپیچید
زیر چادر سیاه شب دستی
گونۀ ماه را نوازش کرد
ماهبانوی قصّۀ دریا
با هیاهوی دجله سازش کرد
در شبیخون قصۀ فرهاد
کوه، خاکستر صبوری شد
اشک دریا نفسنفس جاری
کربلا بیقرار دوری شد
مشک از دست شاهماهیها
تشنهلب روی ساحل افتاده
ناگهان شانههای دریا را
موج سنگین شب تکان داده