- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۰۴
- بازدید: ۳۰۰۷
- شماره مطلب: ۱۰۹۴
-
چاپ
خونبهای عشق
قرآن به روی نیزه تلاوت کند غریب، آیات کهف با نفس دلربای عشق
گلها بهرسم مهر به دامن نهادهاند، خورشید سر برهنۀ آل عبای عشق
آیینه باز شور تماشا گرفته است، در سینه باز عشق تو مأوا گرفته است
محراب هم به سوگ تو نجوا گرفته است، شب با طنین گام سحر همصدای عشق
آغوش گرم هر شب چاهی که آن زمان لبریز درد میشده از بغض بیامان
اکنون به یاد غربت مظلوم کربلا، سر داده است زمزمۀ آشنای عشق
تنها امید هر شب پسکوچههای شهر، با کولهبار نان و رطب پا به پای شهر
اینک شده است قافلهسالار نینوا، با پرچم رسالت بر شانههای عشق
گویا شعاع نور تو را چنگ میزنند، در پیچوتاب ظلمت شب ماه و آفتاب
در سوگ غنچههای تو باران کشیده است، رنگینکمان چکیدهای از کیمیای عشق
تفسیر ناب خطبۀ نهجالبلاغهای، تصویری از بلاغت قرآن ناطقی
میتاخت ذوالفقار کلامت در آسمان، در رزمگاه آتش و خون کربلای عشق
بانو قسم به سجدۀ خونین خانقاه، خورشید شرحه شرحۀ گودال قتلگاه
لبهای خشک ساقی طفلان بیپناه، بانو بخوان چکامۀ غم در رثای عشق
حک کن به روی تربت خونین کربلا، فریادهای العطش دشت نینوا
بانو بخوان به آیهی والشّمس والضّحی، در شامگاه غربت خود با نوای عشق
تا اوج میبرند ملائک نگار را، چشموچراغ آینۀ روزگار را
هفتاد و دوستارۀ دنبالهدار را، صد آسمان کبوتر خونین فدای عشق
اینجا خدای آینهها برگزیده شد، یعنی که عشق در دل هستی وزیده شد
از حنجر بریدۀ خونین چکیده شد، لبیکهای سرخ شهادت بهای عشق
-
از کعبه به خونخواهی این قوم به پاخیز
آشوب به غارت بَرد این قافلهها را
صدها پَر جاماندۀ این چلچلهها را
از کعبه به خونخواهی این قوم به پا خیز
پاسخ بدهد خنجرتان حرملهها را
-
گل نیلوفر
آهسته میسوزد در آتش بالهایم، بابا ببین گنجشک بیبال و پرت را
آن دستهای بی مروّت میکشاند، بر خارها با تازیانه دخترت را
بابا ببین! این گرگهای وحشی شام، امشب برهنهپایمان زنجیر کردند
در کوچهها با شور و دف ما را دواندند، دیدی صبوریهای یاس پرپرت را
-
آیههای کوثرش اعجاز کرد
بیامان بغض ملائک میشکست، خلوت خاموش هر ناقوس را
آسمان واژه به واژه مینوشت، غربت شبهای اقیانوس را
دستهای تیرۀ کفر و حسد، میزند سیلی به روی ماه شب
بغض میریزد درون چاه شب، تارها سازد غمی محسوس را
با سکوت مرگبارش فتنهای، میشکافد سینۀ آیینه را
سنگها آهسته پرپر میکنند، سینه سرخِ در قفس را
-
بانوی آب و آینه
دریای پرسخاوت و موّاج کائنات
بانوی آب و آینهای کشتی نجات
از آسمان هفتم تا پهنۀ زمین
روشنتری تو از همۀ جلوههای ذات
حتی فرشتگان خدا غبطه میخورند
بر زمزم زلال تو ای کوثر حیات
خونبهای عشق
قرآن به روی نیزه تلاوت کند غریب، آیات کهف با نفس دلربای عشق
گلها بهرسم مهر به دامن نهادهاند، خورشید سر برهنۀ آل عبای عشق
آیینه باز شور تماشا گرفته است، در سینه باز عشق تو مأوا گرفته است
محراب هم به سوگ تو نجوا گرفته است، شب با طنین گام سحر همصدای عشق
آغوش گرم هر شب چاهی که آن زمان لبریز درد میشده از بغض بیامان
اکنون به یاد غربت مظلوم کربلا، سر داده است زمزمۀ آشنای عشق
تنها امید هر شب پسکوچههای شهر، با کولهبار نان و رطب پا به پای شهر
اینک شده است قافلهسالار نینوا، با پرچم رسالت بر شانههای عشق
گویا شعاع نور تو را چنگ میزنند، در پیچوتاب ظلمت شب ماه و آفتاب
در سوگ غنچههای تو باران کشیده است، رنگینکمان چکیدهای از کیمیای عشق
تفسیر ناب خطبۀ نهجالبلاغهای، تصویری از بلاغت قرآن ناطقی
میتاخت ذوالفقار کلامت در آسمان، در رزمگاه آتش و خون کربلای عشق
بانو قسم به سجدۀ خونین خانقاه، خورشید شرحه شرحۀ گودال قتلگاه
لبهای خشک ساقی طفلان بیپناه، بانو بخوان چکامۀ غم در رثای عشق
حک کن به روی تربت خونین کربلا، فریادهای العطش دشت نینوا
بانو بخوان به آیهی والشّمس والضّحی، در شامگاه غربت خود با نوای عشق
تا اوج میبرند ملائک نگار را، چشموچراغ آینۀ روزگار را
هفتاد و دوستارۀ دنبالهدار را، صد آسمان کبوتر خونین فدای عشق
اینجا خدای آینهها برگزیده شد، یعنی که عشق در دل هستی وزیده شد
از حنجر بریدۀ خونین چکیده شد، لبیکهای سرخ شهادت بهای عشق