- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۲۱
- بازدید: ۱۹۵۲
- شماره مطلب: ۱۰۸۷
-
چاپ
خیمۀ شمشادها
نیمۀ شب بود و تنها میرسید، قاصدک از خیمۀ شمشادها
با خودش سوغات خون آورده بود، از غروب حجلۀ دامادها
خیمهها از داغ دریا سوختند، شعلهها در سوگ او افروختند
دشتها دامانی از خون دوختند، با عبور چکمۀ جلادها
خاک شد تنپوشی از باران تنش، نیمۀ خورشید در پیراهنش
باد و طوفان را گره زد دامنش، نیزه بر میخواست با فریادها
میبرد بر نیزه اقیانوس را، کربلا خاکستر ققنوس را
بیامان منزل به میرود، عشق با غمنامۀ سجّادها
قطرهقطره شبنم از گل میچکد، عطر خون از شطّ گلگون میچکد
ساربان آرام جانش میرود، در میان پنجۀ بیدادها
رودها را از تپش انداختند، دستهدسته لالهها جان باختند
عاشقان تیغ شهامت آختند، پا بهپای خنجر شیّادها
ماهیان دجله گلگون میروند، در هوای قصّه مجنون میروند
عشقبازان پاک و دلخون میروند، از فراق و ماتم فرهادها
میچکد از ابرهای آسمان، اشکهای بیامان قدسیان
میرسد از متن صحرا هر زمان، شیهههای ناگهان در بادها
-
از کعبه به خونخواهی این قوم به پاخیز
آشوب به غارت بَرد این قافلهها را
صدها پَر جاماندۀ این چلچلهها را
از کعبه به خونخواهی این قوم به پا خیز
پاسخ بدهد خنجرتان حرملهها را
-
گل نیلوفر
آهسته میسوزد در آتش بالهایم، بابا ببین گنجشک بیبال و پرت را
آن دستهای بی مروّت میکشاند، بر خارها با تازیانه دخترت را
بابا ببین! این گرگهای وحشی شام، امشب برهنهپایمان زنجیر کردند
در کوچهها با شور و دف ما را دواندند، دیدی صبوریهای یاس پرپرت را
-
آیههای کوثرش اعجاز کرد
بیامان بغض ملائک میشکست، خلوت خاموش هر ناقوس را
آسمان واژه به واژه مینوشت، غربت شبهای اقیانوس را
دستهای تیرۀ کفر و حسد، میزند سیلی به روی ماه شب
بغض میریزد درون چاه شب، تارها سازد غمی محسوس را
با سکوت مرگبارش فتنهای، میشکافد سینۀ آیینه را
سنگها آهسته پرپر میکنند، سینه سرخِ در قفس را
-
بانوی آب و آینه
دریای پرسخاوت و موّاج کائنات
بانوی آب و آینهای کشتی نجات
از آسمان هفتم تا پهنۀ زمین
روشنتری تو از همۀ جلوههای ذات
حتی فرشتگان خدا غبطه میخورند
بر زمزم زلال تو ای کوثر حیات
خیمۀ شمشادها
نیمۀ شب بود و تنها میرسید، قاصدک از خیمۀ شمشادها
با خودش سوغات خون آورده بود، از غروب حجلۀ دامادها
خیمهها از داغ دریا سوختند، شعلهها در سوگ او افروختند
دشتها دامانی از خون دوختند، با عبور چکمۀ جلادها
خاک شد تنپوشی از باران تنش، نیمۀ خورشید در پیراهنش
باد و طوفان را گره زد دامنش، نیزه بر میخواست با فریادها
میبرد بر نیزه اقیانوس را، کربلا خاکستر ققنوس را
بیامان منزل به میرود، عشق با غمنامۀ سجّادها
قطرهقطره شبنم از گل میچکد، عطر خون از شطّ گلگون میچکد
ساربان آرام جانش میرود، در میان پنجۀ بیدادها
رودها را از تپش انداختند، دستهدسته لالهها جان باختند
عاشقان تیغ شهامت آختند، پا بهپای خنجر شیّادها
ماهیان دجله گلگون میروند، در هوای قصّه مجنون میروند
عشقبازان پاک و دلخون میروند، از فراق و ماتم فرهادها
میچکد از ابرهای آسمان، اشکهای بیامان قدسیان
میرسد از متن صحرا هر زمان، شیهههای ناگهان در بادها