- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۱۴
- بازدید: ۳۳۹۱
- شماره مطلب: ۱۰۸۴
-
چاپ
گل نیلوفر
آهسته میسوزد در آتش بالهایم، بابا ببین گنجشک بیبال و پرت را
آن دستهای بی مروّت میکشاند، بر خارها با تازیانه دخترت را
بابا ببین! این گرگهای وحشی شام، امشب برهنهپایمان زنجیر کردند
در کوچهها با شور و دف ما را دواندند، دیدی صبوریهای یاس پرپرت را
بین خرابه گریههای بیقرارم، آرامش یک شهر را آشفته کرده
با قصههای کودکانه عمّه هر شب، آرام کرده دختر بیمادرت را
حس میکنم در خواب و رؤیایم تو هستی، با هر بهانه بیقرار شانههایت
لب میگشایم با زبانی کودکانه، لالایی زیبا و ناز آخرت را
میسوزم از فرط عشق کنج خرابه، حس میکنم هر لحظه داغ رفتنت را
جان میدهم با بوسههای بیقراری، لبهای خشک ساقۀ نیلوفرت را
حالا به یاد دستهای مهربانت، سر میگذارم روی خاک سرد و خاموش
آهسته پرپر میزنم بر دامن تو، وقتیکه میبینم سر بی پیکرت را
***
مشتاق دیدار رُخ ماهی سه ساله، در آسمان صدها ملائک پرگشودند
بُردند در آغوش خود با مهربانی، آن یادگار کوچک پیغمبرت را
-
از کعبه به خونخواهی این قوم به پاخیز
آشوب به غارت بَرد این قافلهها را
صدها پَر جاماندۀ این چلچلهها را
از کعبه به خونخواهی این قوم به پا خیز
پاسخ بدهد خنجرتان حرملهها را
-
آیههای کوثرش اعجاز کرد
بیامان بغض ملائک میشکست، خلوت خاموش هر ناقوس را
آسمان واژه به واژه مینوشت، غربت شبهای اقیانوس را
دستهای تیرۀ کفر و حسد، میزند سیلی به روی ماه شب
بغض میریزد درون چاه شب، تارها سازد غمی محسوس را
با سکوت مرگبارش فتنهای، میشکافد سینۀ آیینه را
سنگها آهسته پرپر میکنند، سینه سرخِ در قفس را
-
بانوی آب و آینه
دریای پرسخاوت و موّاج کائنات
بانوی آب و آینهای کشتی نجات
از آسمان هفتم تا پهنۀ زمین
روشنتری تو از همۀ جلوههای ذات
حتی فرشتگان خدا غبطه میخورند
بر زمزم زلال تو ای کوثر حیات
گل نیلوفر
آهسته میسوزد در آتش بالهایم، بابا ببین گنجشک بیبال و پرت را
آن دستهای بی مروّت میکشاند، بر خارها با تازیانه دخترت را
بابا ببین! این گرگهای وحشی شام، امشب برهنهپایمان زنجیر کردند
در کوچهها با شور و دف ما را دواندند، دیدی صبوریهای یاس پرپرت را
بین خرابه گریههای بیقرارم، آرامش یک شهر را آشفته کرده
با قصههای کودکانه عمّه هر شب، آرام کرده دختر بیمادرت را
حس میکنم در خواب و رؤیایم تو هستی، با هر بهانه بیقرار شانههایت
لب میگشایم با زبانی کودکانه، لالایی زیبا و ناز آخرت را
میسوزم از فرط عشق کنج خرابه، حس میکنم هر لحظه داغ رفتنت را
جان میدهم با بوسههای بیقراری، لبهای خشک ساقۀ نیلوفرت را
حالا به یاد دستهای مهربانت، سر میگذارم روی خاک سرد و خاموش
آهسته پرپر میزنم بر دامن تو، وقتیکه میبینم سر بی پیکرت را
***
مشتاق دیدار رُخ ماهی سه ساله، در آسمان صدها ملائک پرگشودند
بُردند در آغوش خود با مهربانی، آن یادگار کوچک پیغمبرت را