مشخصات شعر

ختم روزگار

چشم مرا به وادی تو آفتاب زد

اشک آمد و حجاب به چشم پرآب زد

 

خون شد دل پیالۀ آب از سر نشاط

در پرتو جمال تو باید شراب زد

 

منت ببین که از عمر سعد می‌کشم

در زلف تو که دست به هر پیچ‌وتاب زد

 

جای لب حسین به پیشانی من است

سنگی که زد عدوی تو روی حساب زد

 

دستت به زیر سنگ مبادا شبیه من

ز انگشتر تو کوفه سخن ناصواب زد

 

فرصت نشد برای دلم گریه‌ای کنم

فال مرا حسین ز بس با شتاب زد

 

زلف تو گشت در نظرم ختم روزگار

طوعه به جانماز من از بس گلاب زد

 

دروازه چون به رأس من و تو شود بلند

باید که دست رد به مه و آفتاب زد

 

برداشتند جای طلب جامۀ مرا

این شیوۀ مطالبه آتش به آب زد

 

با کاغذی توان شرری را بپا نمود

من معنی‌ام شرر به جهان خراب زد

ختم روزگار

چشم مرا به وادی تو آفتاب زد

اشک آمد و حجاب به چشم پرآب زد

 

خون شد دل پیالۀ آب از سر نشاط

در پرتو جمال تو باید شراب زد

 

منت ببین که از عمر سعد می‌کشم

در زلف تو که دست به هر پیچ‌وتاب زد

 

جای لب حسین به پیشانی من است

سنگی که زد عدوی تو روی حساب زد

 

دستت به زیر سنگ مبادا شبیه من

ز انگشتر تو کوفه سخن ناصواب زد

 

فرصت نشد برای دلم گریه‌ای کنم

فال مرا حسین ز بس با شتاب زد

 

زلف تو گشت در نظرم ختم روزگار

طوعه به جانماز من از بس گلاب زد

 

دروازه چون به رأس من و تو شود بلند

باید که دست رد به مه و آفتاب زد

 

برداشتند جای طلب جامۀ مرا

این شیوۀ مطالبه آتش به آب زد

 

با کاغذی توان شرری را بپا نمود

من معنی‌ام شرر به جهان خراب زد

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×