- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۲/۱۸
- بازدید: ۵۵۹۴
- شماره مطلب: ۱۰۶۱
-
چاپ
ختم روزگار
چشم مرا به وادی تو آفتاب زد
اشک آمد و حجاب به چشم پرآب زد
خون شد دل پیالۀ آب از سر نشاط
در پرتو جمال تو باید شراب زد
منت ببین که از عمر سعد میکشم
در زلف تو که دست به هر پیچوتاب زد
جای لب حسین به پیشانی من است
سنگی که زد عدوی تو روی حساب زد
دستت به زیر سنگ مبادا شبیه من
ز انگشتر تو کوفه سخن ناصواب زد
فرصت نشد برای دلم گریهای کنم
فال مرا حسین ز بس با شتاب زد
زلف تو گشت در نظرم ختم روزگار
طوعه به جانماز من از بس گلاب زد
دروازه چون به رأس من و تو شود بلند
باید که دست رد به مه و آفتاب زد
برداشتند جای طلب جامۀ مرا
این شیوۀ مطالبه آتش به آب زد
با کاغذی توان شرری را بپا نمود
من معنیام شرر به جهان خراب زد
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
ختم روزگار
چشم مرا به وادی تو آفتاب زد
اشک آمد و حجاب به چشم پرآب زد
خون شد دل پیالۀ آب از سر نشاط
در پرتو جمال تو باید شراب زد
منت ببین که از عمر سعد میکشم
در زلف تو که دست به هر پیچوتاب زد
جای لب حسین به پیشانی من است
سنگی که زد عدوی تو روی حساب زد
دستت به زیر سنگ مبادا شبیه من
ز انگشتر تو کوفه سخن ناصواب زد
فرصت نشد برای دلم گریهای کنم
فال مرا حسین ز بس با شتاب زد
زلف تو گشت در نظرم ختم روزگار
طوعه به جانماز من از بس گلاب زد
دروازه چون به رأس من و تو شود بلند
باید که دست رد به مه و آفتاب زد
برداشتند جای طلب جامۀ مرا
این شیوۀ مطالبه آتش به آب زد
با کاغذی توان شرری را بپا نمود
من معنیام شرر به جهان خراب زد