- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۰۳
- بازدید: ۶۱۰۳
- شماره مطلب: ۱۰۴۰
-
چاپ
کربلای رضا
سر آن سر که افتد به پای رضا
دل آن دل که دارد هوای رضا
رضای خدا گر طلب میکنی
دلا! رو طلب کن رضای رضا
به دنیا چه کارش؟ ز دوزخ چه باک؟
جگر خستۀ مبتلای رضا
چه پرسی ز فرمانروای بهشت
چه دانی تو از کبریای رضا؟
چو گردون گردان به فرمان اوست
الا بندۀ بینوای رضا
بنه سر که سرها ز روز الست
نگون شد به شوق لقای رضا
مبر جان که جانها ز روز ازل
بلی زد به ذوق بلای رضا
علم کرد حق کربلای حسین
که گردد به پا کربلای رضا
نگردد کسی آشنای حسین
مگر آنکه شد آشنای رضا
نبیند کسی رنگ هشتم بهشت
مگر خاک کوی گدای رضا
نه در توس، بر آسمان میزند
خداوند کوس ولای رضا
-
خواب
چو هیهای سواران دشتها را
به زیر بال گیرد، شاید این اوست-
من و آیینه میگوییم و آنگاه
فغان سر میدهیم از ماتم دوست
فغان سر میدهیم و یکدگر را
ملامت میکنیم از زنده ماندن
در آنجایی که خورشید آفرین خواند
به مردان، شعر مردن را نخواندن -
به محمل زد سری، در گردش آورد آسمانها را
به نام زینب کبری سخن آغاز کن ای دل
به سوی کربلای واپسین پرواز کن ای دل
ز یارانی که جان دادند جا ماندی دلا! بس کن
چه میخواهی از این تن، این بلای مبتلا؟ بس کن
-
خیز و جامه نیلی کن...
خیز و جامه نیلی کن روزگار ماتم شد
دور عاشقان آمد، نوبت محرم شد
نبض جاده بیدار از بوی خون خورشید است
کوفه رفتن مسلم گوییا مسلّم شد
کربلای رضا
سر آن سر که افتد به پای رضا
دل آن دل که دارد هوای رضا
رضای خدا گر طلب میکنی
دلا! رو طلب کن رضای رضا
به دنیا چه کارش؟ ز دوزخ چه باک؟
جگر خستۀ مبتلای رضا
چه پرسی ز فرمانروای بهشت
چه دانی تو از کبریای رضا؟
چو گردون گردان به فرمان اوست
الا بندۀ بینوای رضا
بنه سر که سرها ز روز الست
نگون شد به شوق لقای رضا
مبر جان که جانها ز روز ازل
بلی زد به ذوق بلای رضا
علم کرد حق کربلای حسین
که گردد به پا کربلای رضا
نگردد کسی آشنای حسین
مگر آنکه شد آشنای رضا
نبیند کسی رنگ هشتم بهشت
مگر خاک کوی گدای رضا
نه در توس، بر آسمان میزند
خداوند کوس ولای رضا