- تاریخ انتشار: ۱۳۹۱/۰۸/۲۵
- بازدید: ۴۳۸۸
- شماره مطلب: ۱۰۴
-
چاپ
زبان حال جناب مسلم در لحظات شهادتشان
کوچه کوچه میروم
کوچه کوچه میروم شاید کسی پیدا کنم
ای دریغ از خانهای تا لحظه ای مأوا کنم
کوچه گردی من از شهر مدینه باب شد
دست بسته اقتدا بر حضرت مولا کنم
گوئیا یک مرد از نامه نویسان نیست نیست
با که یا رب شکوه از این بی وفاییها کنم؟
میزنم بر قلب لشگر از یسار و از یمین
یا علی میگویم و با رزم خود غوغا کنم
قطع یازم ریشۀ هر چه علی نشناس را
من حسینی مذهبم از خصم کی پروا کنم؟
سنگها مهمان شناس و دسته نیها شعله ور
در هجوم زخمها یاد گل زهرا کنم
باغها را هرچه گشتم تیر بود و نیزه بود
آب هم در کار نیست افطار خود را وا کنم
بر لب و دندان شکستن نیز راضی نیستند
یاد اطفال عزیزت صبح و شام آوا کنم
از همان جایی که هستی جان زینب باز گرد
دلبرا رویی ندارم تا که سر بالا کنم
رحم کن بر دختر شیرین زبانت یا حسین
عقدهها دارد دلم باید تو را افشا کنم
کاش بودم شام و کوفه تا که هنگام ورود
جسم خود را فرش راه زینب کبری کنم
تیر کوفی چشم سقا را نشانه رفته است
خون بگریم خویش را همرنگ با سقا کنم
-
ز کرب و بلاست عطر و بویی که داریم
به دریا رود آب جویی که داریم
به می میرسد این سبویی که داریم
میسّر نگردد به بال «وبالی»
هوای پریدن به کویی که داریم
-
دریاب مرا در غم سالار شهیدان
ای واسط فیض دو سرا! آجرکالله
وی حجّت حق، صاحب عزا! آجرکالله
با نالۀ زهراست عجین سوز صدایت
همنالۀ امّالنّجبا! آجرکالله
-
کوچهگرد غریب
اینجا رسیدهام که مرا مبتلا کنی
بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی
ای دلبر غریب، مبادا که لحظهای
بر وعدههای کوفیشان اعتنا کنی
-
یک کاروان دل
یک کاروان دل، همره دلبر رسیده
زینب بیا که منزل آخر رسیده
یاران فرود آئید، این وادی طور است
وعده ز سوی حضرت داور رسیده
زبان حال جناب مسلم در لحظات شهادتشان
کوچه کوچه میروم
کوچه کوچه میروم شاید کسی پیدا کنم
ای دریغ از خانهای تا لحظه ای مأوا کنم
کوچه گردی من از شهر مدینه باب شد
دست بسته اقتدا بر حضرت مولا کنم
گوئیا یک مرد از نامه نویسان نیست نیست
با که یا رب شکوه از این بی وفاییها کنم؟
میزنم بر قلب لشگر از یسار و از یمین
یا علی میگویم و با رزم خود غوغا کنم
قطع یازم ریشۀ هر چه علی نشناس را
من حسینی مذهبم از خصم کی پروا کنم؟
سنگها مهمان شناس و دسته نیها شعله ور
در هجوم زخمها یاد گل زهرا کنم
باغها را هرچه گشتم تیر بود و نیزه بود
آب هم در کار نیست افطار خود را وا کنم
بر لب و دندان شکستن نیز راضی نیستند
یاد اطفال عزیزت صبح و شام آوا کنم
از همان جایی که هستی جان زینب باز گرد
دلبرا رویی ندارم تا که سر بالا کنم
رحم کن بر دختر شیرین زبانت یا حسین
عقدهها دارد دلم باید تو را افشا کنم
کاش بودم شام و کوفه تا که هنگام ورود
جسم خود را فرش راه زینب کبری کنم
تیر کوفی چشم سقا را نشانه رفته است
خون بگریم خویش را همرنگ با سقا کنم